جدول جو
جدول جو

معنی مذکر - جستجوی لغت در جدول جو

مذکر
به یادآورنده، وعظ کننده، واعظ
تصویری از مذکر
تصویر مذکر
فرهنگ فارسی عمید
مذکر
مرد، نرینه، در علوم ادبی کلمه ای که در آن علامت تانیث نباشد
تصویری از مذکر
تصویر مذکر
فرهنگ فارسی عمید
مذکر
(مَ کَ)
اسم مکان است از ذکر. (از متن اللغه). رجوع به ذکر شود
لغت نامه دهخدا
مذکر
(مُ ذَکْ کَ)
ضد مؤنث. (اقرب الموارد). نرینه. (مهذب الاسماء) (تفلیسی). مرد. نر. ضد ماده. (غیاث اللغات) ، سیف مذکر، شمشیر آبدار. (منتهی الارب). ذوالماء. (اقرب الموارد). آن شمشیری که کناره پولاد بود میانه نرم آهن. (مهذب الاسماء). ذکر. (متن اللغه) ، یوم مذکر، روز سخت. (منتهی الارب). روزی سخت و صعب و شدید. روزی که جنگ سخت در آن روی دهد. (یادداشت مؤلف). مذکر. (اقرب الموارد) ، طریق مذکر، راه خوفناک. (منتهی الارب). مخوف صعب. (متن اللغه) ، بلای بزرگ. (منتهی الارب) ، (اصطلاح نحو) اسمی که از علامات سه گانه تأنیث یعنی تاء و الف و یاء خالی باشد. خلاف مؤنث. (از تعریفات). نزد نحویان اسمی است که علامت تأنیث در آن یافت نشود نه لفظاً و نه تقدیراً و نه حکماً، و آن یا حقیقی است و عبارت است از حیوان مذکری که از جنس خود او را هم مؤنثی باشد، و یا غیر حقیقی است و آن غیر حیوان نرینه است، (اصطلاح نجوم) بروج حارالمزاج را گویند یعنی بروج ناری و بروج هوائی. (یادداشت مؤلف).
- مذکر سماعی، کنایه از شوهری است که مضبوط زن خود است. (برهان قاطع). مردی که مطیع و فرمانبردار زن خود باشد. (برهان قاطع) (غیاث اللغات). مردی که زنش بر او غالب باشد. (آنندراج) (از مؤیداللغات)
لغت نامه دهخدا
مذکر
(مُ ذَکْ کِ)
پنددهنده. (مهذب الاسماء). وعظکننده. (از اقرب الموارد). واعظ. اندرزگوی. پندگوینده. ناصح. اندرزگر. آنکه تذکیر کند. (یادداشت مؤلف). کسی را گویند که وعظ و نصیحت و ارشاد می کند. (از الانساب سمعانی) :
بلبل چو مذکر شد و قمری و قناری
برداشته هر دو شغب و بانگ و فغان را.
سنائی.
در آن حال مذکری بود در طبران تعصب کرد و گفت من رها نکنم تا جنازه اودر گورستان مسلمانان برند که او رافضی بود. (چهارمقاله از فرهنگ فارسی معین).
بلبل چو مذکر شود و قمری مقری
محراب چمن تخت سمن فاخته خاطب.
سوزنی.
مذکران طیورند بر منابر شاخ
ز نیمشب مترصد نشسته املی را.
انوری.
از فضلاء مذکران و اصول مفسران وعظو تذکیر... (ترجمه محاسن اصفهان ص 137). صلحاء واعظان و نصحاء مذکران و اهل ذکر و اصحاب شکر. (ترجمه محاسن اصفهان ص 119) ، یادآورنده. (ناظم الاطباء). به یاد آورنده. که چیزی را به یاد کسی آرد. که کسی را به یاد چیزی اندازد: ذکّره الشی ٔ و ذکر به، جعله یذکره. (از متن اللغه) : ایلچیان نزد گورخان فرستادند مذکر به عجز و قصور خویش. (جوینی، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
مذکر
(مُ کِ)
امراءه مذکر،زنی که پسر زاید. (مهذب الاسماء). زن که همه پسر زاید. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، طریق مذکر، راه خوفناک. (منتهی الارب). مخوف. (اقرب الموارد). مخوف صعب. مذکّر. (از متن اللغه) ، یوم مذکر، روز سخت. (منتهی الارب). جنگ صعب شدید. (از اقرب الموارد). داهیۀ شدیده ای که جزمردان مرد در آن پایداری نتوانند. (از متن اللغه) ، داهیۀ مذکر، بلای سخت. (منتهی الارب). شدیده. (اقرب الموارد) ، ارض مذکر، التی تنبت ذکور البقل. (متن اللغه). که گیاه سخت و درشت رویاند. مذکار. رجوع به مذکار شود، یادآورنده. مذکّر. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از اذکار
لغت نامه دهخدا
مذکر
مرد، مقابل مونث
تصویری از مذکر
تصویر مذکر
فرهنگ لغت هوشیار
مذکر
((مُ ذَ کِّ))
به یاد آورنده، وعظ کننده، واعظ
تصویری از مذکر
تصویر مذکر
فرهنگ فارسی معین
مذکر
((مُ ذَ کَّ))
نر، مربوط یا متعلق به جنس نر
تصویری از مذکر
تصویر مذکر
فرهنگ فارسی معین
مذکر
نرینه، نر
تصویری از مذکر
تصویر مذکر
فرهنگ واژه فارسی سره
مذکر
مرد، نرینه
متضاد: مونث
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مذکر
مذکر به خواب به معنی پنددهند بود. اگر کسی بیند که مردی را پند می داد، دلیل شادی بود. اگر این خواب را بیماری بیند شفا یابد. اگر بیند که مردی را پند می داد و در آن پند صلاح دنیا و آخرت او بود، دلیل که کار دین و دنیای او نیک شود. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متذکر
تصویر متذکر
به یادآورنده، یاد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تذکر
تصویر تذکر
به یاد آمدن، به یاد آوردن، یاد کردن، یادآور شدن، پند گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماکر
تصویر ماکر
مکر کننده، فریب دهنده، فریبنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسکر
تصویر مسکر
چیزی که سکر و مستی بیاورد، مستی آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منکر
تصویر منکر
کار یا رفتار ناپسند، بد و ناشایست، نکیر، زشت
نیرومند
ناشناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منکر
تصویر منکر
کسی که امری را باور یا اقرار نمی کند، انکار کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفکر
تصویر مفکر
فکر کننده، اندیشه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذکور
تصویر مذکور
ذکر شده، یاد شده، مشهور، زبانزد، معروف، کنایه از معشوق
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ذَکْ کَ رَ)
آن زن که بر خلقت مذکران بود. (مهذب الاسماء). زنی که بر خلقت مردان بود. (منتهی الارب). زن متشبه به ذکور. متذکره. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). ذکره. (متن اللغه) ، بلای سخت. (منتهی الارب). داهیۀشدیده. (اقرب الموارد) ، ناقه مذکره، ماده شتر ماننده به نر در خلق و خلق. (از منتهی الارب). ناقۀ شبیه به جمل. (از اقرب الموارد) ، ناقه مذکره الثنیا، ماده شتر بزرگ سر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ رَ)
تذکره. یادداشت، هرچیز که لایق و سزاوار یادآوری باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ذَکْ کِ رَ)
آنچه حفظ کنندیا بنویسند برای تذکار. یادداشت. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَکْ کِ)
عمل مذکر. واعظی. رجوع به مذکر شود: چون علم شرع که در روزگار قضا... و مذکری نرود. (قابوسنامه از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ رَ)
زن که به مردان ماند. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). مذکّره. متذکره. ذکره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماکر
تصویر ماکر
فریبنده و بد سگال، خدعه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبکر
تصویر مبکر
پگاه خیزاننده، پگاه آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متذکر
تصویر متذکر
یاد کننده، بیاد آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذکور
تصویر مذکور
یاد شده، ذکر شده، بیان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذکر
تصویر تذکر
بیاد آوردن، یاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذکر
تصویر اذکر
رسا تیز تر
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده اندرز گویی (اندرز گوی واعظ زیرا که وعظ در تازی برابر است با پند و اندرز) شغل مذکر واعظی: چون علم شرع که در روزگارقضالله و مذکری نرود و نفع دنیا بعالم نرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذکور
تصویر مذکور
یاد شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متذکر
تصویر متذکر
یادآور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تذکر
تصویر تذکر
یادآوری، گوشزد
فرهنگ واژه فارسی سره