جدول جو
جدول جو

معنی مذلت - جستجوی لغت در جدول جو

مذلت
خوار شدن، خواری و پستی
تصویری از مذلت
تصویر مذلت
فرهنگ فارسی عمید
مذلت
ذلالت، خوار شدن
تصویری از مذلت
تصویر مذلت
فرهنگ لغت هوشیار
مذلت
((مَ ذَ لَّ))
خواری، ذلیلی
تصویری از مذلت
تصویر مذلت
فرهنگ فارسی معین
مذلت
پستی، حقارت، خواری، ذل، ذلت، زبونی، سرافکندگی، خوارشدن، ذلیل شدن، به پستی گراییدن، زبون شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مالت
تصویر مالت
دانۀ غلات که پس از خیس کردن و جوانه زدن خشک می کنند و دارای دیاستاز، دکسترین، مالتوز و پروتئین است
تب مالت، در پزشکی بیماری واگیردار که به واسطۀ میکروب مخصوصی به انسان و بعضی حیوانات مانند گاو گوسفند و خوک عارض می شود و گاه از حیوانات مریض یا به واسطۀ خوراکی ها و نوشیدنی های آلوده به انسان سرایت می کند و با تب های مکرر به فاصله های منظم ضعف کم خونی و افسردگی روحی همراه است، بروسلوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزلت
تصویر مزلت
لغزیدن و افتادن، لغزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذمت
تصویر مذمت
بد گفتن از کسی یا چیزی، بدگویی، نکوهش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهلت
تصویر مهلت
زمان مشخص برای انجام کاری، فرصت دادن، زمان دادن
مهلت خواستن: زمان خواستن، فرصت طلبیدن
مهلت دادن: زمان دادن، فرصت دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ذَلْ لِ)
تیزکننده کارد. (آنندراج). نعت فاعلی است از تذلیق به معنی تیز کردن لبۀ کارد و جز آن. رجوع به تذلیق شود، آنکه آماده می کند و حاضر می سازد زبان آور در سخنوری را. (ناظم الاطباء). در مآخذ دسترس ما تذلیق بدین معنی نیامده است. رجوع به ذلاقت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
تیزکننده کارد. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از اذلاق به معنی تیز کردن کارد و سنان. رجوع به اذلاق شود، بی آرام کننده. (آنندراج) : اذلقه، اقلقه. (متن اللغه). رجوع به اذلاق شود
تلفظشده از نوک زبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَلْ لَ)
نعت مفعولی است ازتذلیل. رجوع به تذلیل شود، رام. مطیع. (ناظم الاطباء). رجوع به تذلیل شود: قبایل مغول قومی به اختیار و قومی به اجبار مذلل و مسخر فرمان او شدند. (جهانگشای جوینی) ، طریق مذلل، ذلیل. راهی که سپردنش سهل و آسان است. (از متن اللغه) ، خرمابنی که خوشه های وی را بر شاخ او گذاشته باشند، و آنکه ثمرات وی قریب باشند و بسهولت بدست آیند. (منتهی الارب). رجوع به تذلیل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَلْ لِ)
خوارکننده. حقیرکننده. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). نعت فاعلی است از تذلیل. رجوع به تذلیل شود، آنکه خوشه های خرمابن را بر شاخ وی گذارد. (منتهی الارب) : ذلل الکرم والنخل،سوی قطوفه و دلاها لیسهل قطافها عند ایناعها. (متن اللغه). نعت فاعلی است از تذلیل. رجوع به تذلیل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
کسی که صاحب یاران خوار گردد. (آنندراج). نعت فاعلی است از اذلال به معنی خوار کردن و خوار داشتن. رجوع به اذلال شود
لغت نامه دهخدا
(شَ وا)
خوار شدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 87). خوار گردیدن. (منتهی الارب). ذل. ذلاله. ذله. وتد. (متن اللغه). رجوع به مذلت شود.
- عیرالمذله، میخ. (منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد از اللسان)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَلْ لی)
شخصی که گوشت را چندان پزد که بریان ونیک پخته شود یا از استخوان جدا گردد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ لا)
رجال مذلی، مردانی بی آرام و تفته درون. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ)
محله. محله. کوی. برزن. یک بخش از چند بخش شهر. قسمتی از شهر که در آن کویها و کوچه ها و برزن باشد: و فضل ربیع اسب بگردانید و به خانه باز شد، یافت محلت و سرای خویش را مشحون به بزرگان و افاضل. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 34). آن شب که وی را ازمحلت ما، سرآسیا از سرای پدر به کوشک امارت می بردند بسیار تکلف دیدم. (تاریخ بیهقی ص 249). کاهل وار برخاستند و خویشتن را بپای آن دیوارها افکندند که به محلت دیه آهنگران پیوسته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261). و این ناحیت مرودشت بعضی در میان اصطخر محلتهای شهر بوده است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 127). گفت پدر ندارم ولیکن مادرم به فلان محلت نشیند. (نوروزنامه). گفت برگوی و محلتهای گرگان را نام بر. (چهارمقاله چ زوار ص 122). پس ابوعلی گفت از این محلت کویها برده. (چهارمقاله ص 122). اندر شهر کوشکها بود و بعضی محلتها پراکنده و دور از یکدیگر باشند. (تاریخ بخارا ص 63). طایفه ای از اوباش محلت با او پیوستند. (گلستان).
چو زنبورخانه بیاشوفتی
گریز از محلت که گرم اوفتی.
سعدی.
خانه ای در کوی درویشان بگیر
تا نماند در محلت زاهدی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَلْ لَ)
شیر آب آمیخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، کارد لبه تیز. محددالطرف. (از اقرب الموارد).
- ابن المذلق، مردی که اعراب درنهایت افلاس بدو مثل زنند. رجوع به ابن المذلق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مگلت
تصویر مگلت
مجله، نام کتابی از توران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملذت
تصویر ملذت
شهوت، خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
مرضی عفونی که عاملش را نوعی باکتری بنام میکروکوکوس ملیتنسیس میدانند علائم کلینیکی این ناخوشی بواسطه وجود درد در اندامها و ترشح عرق فراوان و تب مشخصی است، سیر مرض طولانی است و گاهی تا یکسال طول میکشد و بسیار امکان عود کردن آن نیز میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
جای فرود آمدن، زمان فرود آمدن، منزل مقام جای باش، کوی برزن: اندر شهر کوشکها بود و بعضی محلتها پراکنده دور از یکدیگر باشند، جمع محلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذمت
تصویر مذمت
نکوهش، بدگفتن، بد گوئی
فرهنگ لغت هوشیار
مذله در فارسی مونث مذل بنگرید به مذل مذلت در فارسی: خواری پستی مونث مذل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذلل
تصویر مذلل
خوار کننده، حقیر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزلت
تصویر مزلت
لغزیدن، لغزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضلت
تصویر مضلت
جای گمراهی و ضلالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهلت
تصویر مهلت
زمان، اجل، مهلت، فرصت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهلت
تصویر مهلت
((مُ لَ))
درنگ، تأخیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضلت
تصویر مضلت
((مَ ض لَُ))
جایی که انسان راه را گم می کند، ضلالت، گمراهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذمت
تصویر مذمت
((مَ ذَ مَّ))
نکوهش، سرزنش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزلت
تصویر مزلت
((مَ زِ لَّ))
لغزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مالت
تصویر مالت
جوانه غلات به ویژه جو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذمت
تصویر مذمت
نکوهش
فرهنگ واژه فارسی سره
محکومیت
دیکشنری اردو به فارسی