جدول جو
جدول جو

معنی محلت

محلت
(مَ حَلْ لَ)
محله. محله. کوی. برزن. یک بخش از چند بخش شهر. قسمتی از شهر که در آن کویها و کوچه ها و برزن باشد: و فضل ربیع اسب بگردانید و به خانه باز شد، یافت محلت و سرای خویش را مشحون به بزرگان و افاضل. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 34). آن شب که وی را ازمحلت ما، سرآسیا از سرای پدر به کوشک امارت می بردند بسیار تکلف دیدم. (تاریخ بیهقی ص 249). کاهل وار برخاستند و خویشتن را بپای آن دیوارها افکندند که به محلت دیه آهنگران پیوسته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261). و این ناحیت مرودشت بعضی در میان اصطخر محلتهای شهر بوده است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 127). گفت پدر ندارم ولیکن مادرم به فلان محلت نشیند. (نوروزنامه). گفت برگوی و محلتهای گرگان را نام بر. (چهارمقاله چ زوار ص 122). پس ابوعلی گفت از این محلت کویها برده. (چهارمقاله ص 122). اندر شهر کوشکها بود و بعضی محلتها پراکنده و دور از یکدیگر باشند. (تاریخ بخارا ص 63). طایفه ای از اوباش محلت با او پیوستند. (گلستان).
چو زنبورخانه بیاشوفتی
گریز از محلت که گرم اوفتی.
سعدی.
خانه ای در کوی درویشان بگیر
تا نماند در محلت زاهدی.
سعدی
لغت نامه دهخدا