بارانی که به اندازۀ رش نم او در زمین رفته باشد. (منتهی الارب) ، خفه کننده با ذراع. (آنندراج) (از متن اللغه). نعت فاعلی است از تذریع. رجوع به تذریع شود، اقرارنماینده به چیزی. (آنندراج) (از متن اللغه). رجوع به تذریع شود، آنکه دست اندازان می رود. (ناظم الاطباء). رجوع به تذریع شود
بارانی که به اندازۀ رش نم او در زمین رفته باشد. (منتهی الارب) ، خفه کننده با ذراع. (آنندراج) (از متن اللغه). نعت فاعلی است از تذریع. رجوع به تذریع شود، اقرارنماینده به چیزی. (آنندراج) (از متن اللغه). رجوع به تذریع شود، آنکه دست اندازان می رود. (ناظم الاطباء). رجوع به تذریع شود
آن که مادرش اشرف از پدر وی باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه مادرش عرب باشد و پدرش غیر عرب. (از متن اللغه) ، اسب سبقت برنده. (منتهی الارب) (از متن اللغه). یا اسب که به شکاری دررسیده و سوار وی بر شکار نیزه فروبرده و بر هر دو ذراع اسب خون برجهیده باشد. (از منتهی الارب) ، شتری که بر سینه نیزه و مانند آن خورده خون برهر دو ذراع وی روان گردیده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، ثور مذرع،گاوی که بازو و رشهای وی پرخالهای سیاه باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گاوی که در پاچه های وی خالهای سیاه باشد. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء) ، خفه کرده شده. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی از تذریع بمعنی با ذراع خفه کردن. رجوع به تذریع شود
آن که مادرش اشرف از پدر وی باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه مادرش عرب باشد و پدرش غیر عرب. (از متن اللغه) ، اسب سبقت برنده. (منتهی الارب) (از متن اللغه). یا اسب که به شکاری دررسیده و سوار وی بر شکار نیزه فروبرده و بر هر دو ذراع اسب خون برجهیده باشد. (از منتهی الارب) ، شتری که بر سینه نیزه و مانند آن خورده خون برهر دو ذراع وی روان گردیده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، ثور مذرع،گاوی که بازو و رشهای وی پرخالهای سیاه باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گاوی که در پاچه های وی خالهای سیاه باشد. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء) ، خفه کرده شده. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی از تذریع بمعنی با ذراع خفه کردن. رجوع به تذریع شود
پرگفتن و زیاده کردن کلام، پاره پاره شدن چیزی بر قدر ذراع در طول. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، تا ذراع درآمدن شتران در آبشخور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، اندازه کردن چیزی را به رش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اندازه کردن چیزی را به ذراع. (المنجد) (اقرب الموارد) ، توسل گرفتن وذریعت ساختن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). توسل جستن به وسیله. (اقرب الموارد) (المنجد) ، شکافتن زن برگ درخت خرما را تا از آن بوریا بافد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
پرگفتن و زیاده کردن کلام، پاره پاره شدن چیزی بر قدر ذراع در طول. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، تا ذراع درآمدن شتران در آبشخور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، اندازه کردن چیزی را به رش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اندازه کردن چیزی را به ذراع. (المنجد) (اقرب الموارد) ، توسل گرفتن وذریعت ساختن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). توسل جستن به وسیله. (اقرب الموارد) (المنجد) ، شکافتن زن برگ درخت خرما را تا از آن بوریا بافد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
قریه ایست بزرگ، مرکز ناحیۀ لجا واقع در حوران، از نواحی سوریه. در قدیم اذرع قصبه ای بزرگ بوده است و آثار عتیقۀ بسیاری در آنجا دیده میشود و اکنون آنرا مسجد جامعی و دو کلیسای قدیم است. (از قاموس الاعلام ترکی)
قریه ایست بزرگ، مرکز ناحیۀ لجا واقع در حوران، از نواحی سوریه. در قدیم اذرع قصبه ای بزرگ بوده است و آثار عتیقۀ بسیاری در آنجا دیده میشود و اکنون آنرا مسجد جامعی و دو کلیسای قدیم است. (از قاموس الاعلام ترکی)
کاهیده مصراع: بند مصراع: زمن بحضرت آصف که می برد پیغام که یادگیرد و مصرع زمن بنظم دری. (حافظ) برجسته مصرعی است ز دیوان زندگی چون نی ز عمر آنچه مرا در فغان گذشت (صائب) توضیح در عربی مصراع آمده نه مصرع ولی کلمه اخیر در فارسی مستعمل است. یا مصرع آمده. مصراع خوبی که بی فکر و رویت بهم رسد: مصرع آمده ای چون قد خود موزونی سرو عاشق سخنی تازه غزل خوان شده ای. (محمد افضل ثابت) یامصرع پیچان. مصراعی که بی تامل وتفکر نتوان گفت: مصرع پیچانم از من اهل دانش بگذرید عقده از دل و اشود گر پی بمضمونم برید. (رضی دانش) یا مصرع تنگ. مصراع کوتاه: دهم در یکی مصرع تنگ جا زر و خلعت باغ و اسب و سرا. (نورالدین ظهوری) (شعر) بیتی که هر دو مصراعش قافیه دار باشد، توضیح مطلع در قصیده و غزل مصرع است ولی ممکن است بیت غیر مطلع نیز بدین صفت متصف باشد
کاهیده مصراع: بند مصراع: زمن بحضرت آصف که می برد پیغام که یادگیرد و مصرع زمن بنظم دری. (حافظ) برجسته مصرعی است ز دیوان زندگی چون نی ز عمر آنچه مرا در فغان گذشت (صائب) توضیح در عربی مصراع آمده نه مصرع ولی کلمه اخیر در فارسی مستعمل است. یا مصرع آمده. مصراع خوبی که بی فکر و رویت بهم رسد: مصرع آمده ای چون قد خود موزونی سرو عاشق سخنی تازه غزل خوان شده ای. (محمد افضل ثابت) یامصرع پیچان. مصراعی که بی تامل وتفکر نتوان گفت: مصرع پیچانم از من اهل دانش بگذرید عقده از دل و اشود گر پی بمضمونم برید. (رضی دانش) یا مصرع تنگ. مصراع کوتاه: دهم در یکی مصرع تنگ جا زر و خلعت باغ و اسب و سرا. (نورالدین ظهوری) (شعر) بیتی که هر دو مصراعش قافیه دار باشد، توضیح مطلع در قصیده و غزل مصرع است ولی ممکن است بیت غیر مطلع نیز بدین صفت متصف باشد