عذراها، بکرها، دوشیزه ها، کنایه از ویژگی سخنانی که پیش از آن گفته نشده، سخنان تازه آورده، مقابل نهان ها، پیداها، آشکارها، به تنهایی ها، تنهاها، جمع واژۀ عذرا
عذراها، بکرها، دوشیزه ها، کنایه از ویژگی سخنانی که پیش از آن گفته نشده، سخنان تازه آورده، مقابلِ نهان ها، پیداها، آشکارها، به تنهایی ها، تنهاها، جمعِ واژۀ عذرا
جمع واژۀ ذراع. (از متن اللغه). رجوع به ذراع شود، نواحی. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (اقرب الموارد) ، قریه های بین ریف و بر. (از اقرب الموارد). ده های میان زمین زراعتی و دشت. (از منتهی الارب). مذاریع. (متن اللغه) (اقرب الموارد). مزالف. (اقرب الموارد). براغیل. بلاد بین ریف و بر، مانند انبار و قادسیه. (از متن اللغه) ، ده های گرداگرد شهر که در وی کشت و باغ باشد. (منتهی الارب). دهات کوچک گرد شهر. مذاریع. (متن اللغه) ، خرماستان نزدیک شهر. (منتهی الارب). نخلستان نزدیک خانه ها. (از اقرب الموارد) ، قوائم ستور. (منتهی الارب) (از متن اللغه). دست و پای ستور که بدان می پیماید زمین را. (از متن اللغه)
جَمعِ واژۀ ذراع. (از متن اللغه). رجوع به ذراع شود، نواحی. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (اقرب الموارد) ، قریه های بین ریف و بر. (از اقرب الموارد). ده های میان زمین زراعتی و دشت. (از منتهی الارب). مذاریع. (متن اللغه) (اقرب الموارد). مزالف. (اقرب الموارد). براغیل. بلاد بین ریف و بر، مانند انبار و قادسیه. (از متن اللغه) ، ده های گرداگرد شهر که در وی کشت و باغ باشد. (منتهی الارب). دهات کوچک گرد شهر. مذاریع. (متن اللغه) ، خرماستان نزدیک شهر. (منتهی الارب). نخلستان نزدیک خانه ها. (از اقرب الموارد) ، قوائم ستور. (منتهی الارب) (از متن اللغه). دست و پای ستور که بدان می پیماید زمین را. (از متن اللغه)
گذرنده. عبورکننده: چه آن سوگند و چه باد گذاری چه آن زنهار و چه ابر بهاری. (ویس و رامین). مرا تنها بماند ایدر به خواری چو خان رهگذر مرد گذاری. (ویس و رامین). نگر تا هیچگونه غم نداری که تیمار جهان باشد گذاری. (ویس و رامین). چرا از بهر آن اندوه داری (از بهر جهان) که هست ایدر جهان چون تو گذاری. (ویس و رامین). دریغا آن همه امیدواری که شد ناچیز چون باد گذاری. (ویس و رامین). ، {{حاصل مصدر}} بصورت ترکیب های ذیل آید و معنی حاصل مصدر دهد: ترکیب ها: - تاج گذاری. روزگذاری. ریل گذاری. مرهم گذاری. واگذاری. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود
گذرنده. عبورکننده: چه آن سوگند و چه باد گذاری چه آن زنهار و چه ابر بهاری. (ویس و رامین). مرا تنها بماند ایدر به خواری چو خان رهگذر مرد گذاری. (ویس و رامین). نگر تا هیچگونه غم نداری که تیمار جهان باشد گذاری. (ویس و رامین). چرا از بهر آن اندوه داری (از بهر جهان) که هست ایدر جهان چون تو گذاری. (ویس و رامین). دریغا آن همه امیدواری که شد ناچیز چون باد گذاری. (ویس و رامین). ، {{حاصِل مَصدَر}} بصورت ترکیب های ذیل آید و معنی حاصل مصدر دهد: ترکیب ها: - تاج گذاری. روزگذاری. ریل گذاری. مرهم گذاری. واگذاری. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود
جمع واژۀ مجری ̍. محل جریان آبها. مجراها. (ناظم الاطباء) : اگر بهایی باشد به ثمن هر جوهر ثمین که ممکن بود حصیاتی که در مجاری انهار بیانش یابندارزان و رایگان نماید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 4). - مجاری آب، نهر و قنات و کاریز و ناودان و جز آن. (ناظم الاطباء). ، جاهای جاری شدن چیزی و راههای روان شدن چیزی. (غیاث) (آنندراج). راه روان شدن هر چیزی. (ناظم الاطباء) : و بعد از او سلجوقیان آمدند و ایشان مردمان بیابان نشین بودند و از مجاری احوال و معالی آثار ملوک بیخبر. (چهارمقاله ص 40). خاک این شهر با خون خلق آمیزشی دارد و آب این شهر در مجاری خلق آویزشی. (مقامات حمیدی). اگر محول حال جهانیان نه قضاست چرا مجاری احوال برخلاف رضاست. انوری. او را از مجاری کار و ماجرای حال آگاهی داد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 244). - مجاری نفس، راههای ورود و خروج هوا در عمل تنفس (منخرین، دهان، قصبه الریه و شعب آن). (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مجاری شیری، مجراهایی هستند که تعداد آنها در انسان بین 15 تا 18 عدد در هر پستان است و آنها شیر را از غدد مترشحۀ شیر - که بمناسبت شکلشان آسینی خوانده می شوند - به نوک پستان می آورند و بوسیلۀ منفذی که در نوک پستان وجوددارد، به خارج باز می شوند. (فرهنگ فارسی معین)
جَمعِ واژۀ مَجری ̍. محل جریان آبها. مجراها. (ناظم الاطباء) : اگر بهایی باشد به ثمن هر جوهر ثمین که ممکن بود حصیاتی که در مجاری انهار بیانش یابندارزان و رایگان نماید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 4). - مجاری آب، نهر و قنات و کاریز و ناودان و جز آن. (ناظم الاطباء). ، جاهای جاری شدن چیزی و راههای روان شدن چیزی. (غیاث) (آنندراج). راه روان شدن هر چیزی. (ناظم الاطباء) : و بعد از او سلجوقیان آمدند و ایشان مردمان بیابان نشین بودند و از مجاری احوال و معالی آثار ملوک بیخبر. (چهارمقاله ص 40). خاک این شهر با خون خلق آمیزشی دارد و آب این شهر در مجاری خلق آویزشی. (مقامات حمیدی). اگر محول حال جهانیان نه قضاست چرا مجاری احوال برخلاف رضاست. انوری. او را از مجاری کار و ماجرای حال آگاهی داد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 244). - مجاری نفس، راههای ورود و خروج هوا در عمل تنفس (منخرین، دهان، قصبه الریه و شعب آن). (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مجاری شیری، مجراهایی هستند که تعداد آنها در انسان بین 15 تا 18 عدد در هر پستان است و آنها شیر را از غدد مترشحۀ شیر - که بمناسبت شکلشان آسینی خوانده می شوند - به نوک پستان می آورند و بوسیلۀ منفذی که در نوک پستان وجوددارد، به خارج باز می شوند. (فرهنگ فارسی معین)
سمعانی گوید نسبت است به قریه ای به یمن به شانزده فرسنگی صنعاء موسوم به ذمار. و حکی ان ّ الأسود العبسی کان معه شیطانان یقال لأحدهما سحیق و للاخر شقیق، کانا یخبرانه بکل ّ شی ٔ یحدث من امرالنّاس فسار الأسود حتّی اخذ ذمار و کان باذان اذ ذاک مریضاً بصنعاء فجاء الرسول فقال: ’خدایگان باذان ! [اسود] ذمار گرفت’ قال باذان و هو فی [بیاض ’] اسب زین و اشتر پالان و اشتاب بی درنگ’ فکان ذلک آخر کلام تکلم به حتّی مات. فجاء الأسود شیطانه فی اعصار من الریح فاخبره بموت باذان و هو فی قصر ذمار فنادی الاسود فی قومه یا آل عامر و حاسر [حمیر؟] فخذوا من مراد ان ّ سحیقا قد ادارذمار و اباح لکم صنعاء فارکبوا و عجلّوا فسار الأسود و من معه من عبس و بنی عامر و حمیر حتّی نزل بهم
سمعانی گوید نسبت است به قریه ای به یمن به شانزده فرسنگی صنعاء موسوم به ذمار. و حکی ان ّ الأسود العبسی کان معه شیطانان یقال لأحدهما سحیق و للاخر شقیق، کانا یخبرانه بکل ّ شی ٔ یحدث من امرالنّاس فسار الأسود حتّی اخذ ذمار و کان باذان اذ ذاک مریضاً بصنعاء فجاء الرسول فقال: ’خدایگان باذان ! [اسود] ذمار گرفت’ قال باذان و هو فی [بیاض ’] اسب زین و اشتر پالان و اشتاب بی درنگ’ فکان ذلک آخر کلام تکلم به حتّی مات. فجاء الأسود شیطانه فی اعصار من الریح فاخبره بموت باذان و هو فی قصر ذمار فنادی الاسود فی قومه یا آل عامر و حاسر [حمیر؟] فخذوا من مراد ان ّ سحیقا قد ادارذمار و اباح لکم صنعاء فارکبوا و عجلّوا فسار الأسود و من معه من عبس و بنی عامر و حمیر حتّی نزل بهم
جمع واژۀ عذراء. (منتهی الارب) (آنندراج). دوشیزگان. عذارا. (در تداول فارسی) : آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند أحلی لنا و أشهی من قبله العذارا. حافظ
جَمعِ واژۀ عَذْراء. (منتهی الارب) (آنندراج). دوشیزگان. عذارا. (در تداول فارسی) : آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند أحلی لنا و أشهی من قبله العذارا. حافظ
در تازی نیامده اندرز گویی (اندرز گوی واعظ زیرا که وعظ در تازی برابر است با پند و اندرز) شغل مذکر واعظی: چون علم شرع که در روزگارقضالله و مذکری نرود و نفع دنیا بعالم نرسد
در تازی نیامده اندرز گویی (اندرز گوی واعظ زیرا که وعظ در تازی برابر است با پند و اندرز) شغل مذکر واعظی: چون علم شرع که در روزگارقضالله و مذکری نرود و نفع دنیا بعالم نرسد
با هم رونده همراه، جمع مجری، آبراه ها، گذرگاه ها راه ها گدار ها جمع مجری راههای جریان آب، راهها طرق وسایل: اگر زانست که بوییدن ما بهوا گرفتن است بمجاری بویایی. یا مجاری شیری. مجرا هایی هستند که تعداد آنها در انسان بین 15 تا 18 عدد در هر پستان است و آنها شیر را از غدد مترشحه شیر که بمناسبت شکلشان آسینی خوانده میشوند بنوک پستان می آورند و بوسیله منفذی که در نوک پستان وجود دارد بخارج باز میشوند
با هم رونده همراه، جمع مجری، آبراه ها، گذرگاه ها راه ها گدار ها جمع مجری راههای جریان آب، راهها طرق وسایل: اگر زانست که بوییدن ما بهوا گرفتن است بمجاری بویایی. یا مجاری شیری. مجرا هایی هستند که تعداد آنها در انسان بین 15 تا 18 عدد در هر پستان است و آنها شیر را از غدد مترشحه شیر که بمناسبت شکلشان آسینی خوانده میشوند بنوک پستان می آورند و بوسیله منفذی که در نوک پستان وجود دارد بخارج باز میشوند
جمع عذراء، دوشیز گان ناسفتگان بکر دوشیزه (دختر)، گوهر ناسفته، چنان باشد که هر که متواتر یازده ندب از حریف ببرد گویند عذرابرد و از حریف یکی به سه آن چه گرو کرده بودند بستاند باز چون حریف دوم یازده ندب متواتر ببرد گویند وامق برد و یکی از حریف بستاند، یکی از دوره های ملایم موسیقی قدیم. بکر دوشیزه (دختر)، گوهر ناسفته، چنان باشد که هر که متواتر یازده ندب از حریف ببرد گویند عذرابرد و از حریف یکی به سه آن چه گرو کرده بودند بستاند باز چون حریف دوم یازده ندب متواتر ببرد گویند وامق برد و یکی از حریف بستاند، یکی از دوره های ملایم موسیقی قدیم
جمع عذراء، دوشیز گان ناسفتگان بکر دوشیزه (دختر)، گوهر ناسفته، چنان باشد که هر که متواتر یازده ندب از حریف ببرد گویند عذرابرد و از حریف یکی به سه آن چه گرو کرده بودند بستاند باز چون حریف دوم یازده ندب متواتر ببرد گویند وامق برد و یکی از حریف بستاند، یکی از دوره های ملایم موسیقی قدیم. بکر دوشیزه (دختر)، گوهر ناسفته، چنان باشد که هر که متواتر یازده ندب از حریف ببرد گویند عذرابرد و از حریف یکی به سه آن چه گرو کرده بودند بستاند باز چون حریف دوم یازده ندب متواتر ببرد گویند وامق برد و یکی از حریف بستاند، یکی از دوره های ملایم موسیقی قدیم