حسن (سید...) بن سید اسماعیل بن میر عبدالباقی، اصفهانی قمشه ای. از سادات طباطبائی و از علمای امامیه و از رجال سیاست این قرن است. به سال 1287 هجری قمری در یکی از قرای اردستان متولد شد. پس از تحصیل در شهرضا و اصفهان و عراق در سن 16 سالگی به اصفهان رفت و سیزده سال در آن شهر به تحصیل پرداخت سپس عازم عتبات شد پس از بازگشت به اصفهان به تدریس پرداخت آنگاه به تهران آمد در سال 1328 هجری قمری از طرف علمای نجف به عنوان عالم طرازاول در دورۀ دوم مجلس تعیین شد و در دورۀ سوم از طرف مردم تهران به نمایندگی انتخاب گردید. در محرم سال 1324 هجری قمری به همراه عده ای از رجال و نمایندگان مجلس در مهاجرت بود و در هیأت دولتی که مهاجران تعیین کردند وزیر دادگستری گردید. سپس به تهران بازگشت و بعد از آن چندین دوره به مجلس شورای ملی راه یافت. در دورۀ پنجم رهبر نمایندگان اقلیت بود و یکبار مورد سوء قصد واقع شد ولی جان بسلامت برد، سرانجام پس از چند سال حبس و تبعید درسال 1356 هجری قمری در کاشمر درگذشت و در همانجا مدفون شد. رجوع شود به تاریخ رجال ایران ج 1 صص 343-345
حسن (سید...) بن سید اسماعیل بن میر عبدالباقی، اصفهانی قمشه ای. از سادات طباطبائی و از علمای امامیه و از رجال سیاست این قرن است. به سال 1287 هجری قمری در یکی از قرای اردستان متولد شد. پس از تحصیل در شهرضا و اصفهان و عراق در سن 16 سالگی به اصفهان رفت و سیزده سال در آن شهر به تحصیل پرداخت سپس عازم عتبات شد پس از بازگشت به اصفهان به تدریس پرداخت آنگاه به تهران آمد در سال 1328 هجری قمری از طرف علمای نجف به عنوان عالم طرازاول در دورۀ دوم مجلس تعیین شد و در دورۀ سوم از طرف مردم تهران به نمایندگی انتخاب گردید. در محرم سال 1324 هجری قمری به همراه عده ای از رجال و نمایندگان مجلس در مهاجرت بود و در هیأت دولتی که مهاجران تعیین کردند وزیر دادگستری گردید. سپس به تهران بازگشت و بعد از آن چندین دوره به مجلس شورای ملی راه یافت. در دورۀ پنجم رهبر نمایندگان اقلیت بود و یکبار مورد سوء قصد واقع شد ولی جان بسلامت برد، سرانجام پس از چند سال حبس و تبعید درسال 1356 هجری قمری در کاشمر درگذشت و در همانجا مدفون شد. رجوع شود به تاریخ رجال ایران ج 1 صص 343-345
روغن دان. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). شیشۀ روغن. (منتهی الارب). آلت دهن و قارورۀ آن. (از متن اللغه) (ازاقرب الموارد). ظرفی که در آن روغن کنند. روغن دان. وهو المدهنه. (از متن اللغه). دبۀ روغن. دبالۀ روغن. ج، مداهن، مغاکی در کوه که آب در وی گرد آید یا هر مغاک که سیل آن را کنده باشد. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، مداهن
روغن دان. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). شیشۀ روغن. (منتهی الارب). آلت دَهن و قارورۀ آن. (از متن اللغه) (ازاقرب الموارد). ظرفی که در آن روغن کنند. روغن دان. وهو المدهنه. (از متن اللغه). دبۀ روغن. دبالۀ روغن. ج، مداهن، مغاکی در کوه که آب در وی گرد آید یا هر مغاک که سیل آن را کنده باشد. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، مداهن
آنکه بر او آثار نعیم باشد. (از متن اللغه). - قوم مدهنون، آنانکه بر آنها آثار نعمت ها باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ، روغن مالی شده. (یادداشت مؤلف). چرب. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تدهین شود. - مدهن کردن، چرب کردن. (فرهنگ فارسی معین) : و صورت دیگر انبیا چون ابراهیم و اسماعیل و... بر آنجا کرده و به روغن سندروسی مدهن کرده. (سفرنامۀ ناصرخسرو از فرهنگ فارسی معین)
آنکه بر او آثار نعیم باشد. (از متن اللغه). - قوم مدهنون، آنانکه بر آنها آثار نعمت ها باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ، روغن مالی شده. (یادداشت مؤلف). چرب. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تدهین شود. - مدهن کردن، چرب کردن. (فرهنگ فارسی معین) : و صورت دیگر انبیا چون ابراهیم و اسماعیل و... بر آنجا کرده و به روغن سندروسی مدهن کرده. (سفرنامۀ ناصرخسرو از فرهنگ فارسی معین)
مقری ٔ. (اقرب الموارد). معلم. درس گوی. آموزگار. استاد. درس دهنده: نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد. حافظ. ، بسیار درس گو. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). کثیرالدرس (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به معنی اول شود
مقری ٔ. (اقرب الموارد). معلم. درس گوی. آموزگار. استاد. درس دهنده: نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد. حافظ. ، بسیار درس گو. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). کثیرالدرس (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به معنی اول شود
مدرس. موضع درس و جای درس گفتن. (ناظم الاطباء). جائی که در آن تدریس کنند. (از اقرب الموارد). رجوع به مدرسه و مدرس شود، کتاب درسی. کتابی که تدریس شود. (اقرب الموارد). کتاب. (متن اللغه) (منتهی الارب)
مَدرَس. موضع درس و جای درس گفتن. (ناظم الاطباء). جائی که در آن تدریس کنند. (از اقرب الموارد). رجوع به مدرسه و مَدرَس شود، کتاب درسی. کتابی که تدریس شود. (اقرب الموارد). کتاب. (متن اللغه) (منتهی الارب)
جو فروش گندم نما آک نهاننده ماده رند (گویش افغانی) آسمند آنکه عیب کالای خود را از خریداران پنهان کند، خدعه کننده، کسی که خود را مقدس جلوه دهد و نباشد جمع مدلسین
جو فروش گندم نما آک نهاننده ماده رند (گویش افغانی) آسمند آنکه عیب کالای خود را از خریداران پنهان کند، خدعه کننده، کسی که خود را مقدس جلوه دهد و نباشد جمع مدلسین