جدول جو
جدول جو

معنی مدفق - جستجوی لغت در جدول جو

مدفق(مُ فِ)
آنکه به یکبارگی تهی و خالی میکند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادفاق. رجوع به دفق و دفوق و ادفاق شود
لغت نامه دهخدا
مدفق(مُ دَفْ فِ)
بسیارریزنده. (آنندراج). کسی که دستهای وی بی پروا عطا می کند و می بخشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تدفیق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدفع
تصویر مدفع
جای گرد آمدن آب، مجرای آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدفن
تصویر مدفن
جای دفن کردن، محل دفن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرفق
تصویر مرفق
آرنج، محل اتصال ساعد به بازو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موفق
تصویر موفق
توفیق یافته، کامروا، بهره مند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدفع
تصویر مدفع
آلت دفاع از قبیل توپ و تفنگ، آلت دفع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرفق
تصویر مرفق
کاری یا چیزی که از آن سود و بهره ببرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدقق
تصویر مدقق
کسی که در امری دقت و باریک بینی کند، دقت کننده، باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، غوررس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفق
تصویر منفق
انفاق کننده، نفقه دهنده، خرج کننده، دهندۀ مال
فرهنگ فارسی عمید
توفیق ده و کسی که ارشاد میکند و راهنمائی میکند و بهره مند میسازد و دستگیری میکند توفیق یافته، هدایت شده
فرهنگ لغت هوشیار
پتیست دهنده (پتیست نذر)، هزینه دهنده نفقه دهنده خرج دهنده، کسی که در راه خدا چیزی دهد
فرهنگ لغت هوشیار
جفت شده، به هم دوخته، آمیز، در آمیخته بهم جفت کرده، دو پارچه بهم دوخته، سخن با دروغ آراسته، تشکیل شده مشکل مرکب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشفق
تصویر مشفق
مهربانی کننده، مهربان و نصیحت گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرفق
تصویر مرفق
آرنج، بندگاه ساعد یا بازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدفع
تصویر مدفع
آلت دفع، بسیار دفع کننده و راننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدفن
تصویر مدفن
گور گاه مرغزن ستودان جای دفن کردن محل دفن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدقق
تصویر مدقق
دقت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدفق
تصویر تدفق
جهیدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادفق
تصویر ادفق
چابک، خمیده پیر، دندان گزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفق
تصویر متفق
با هم سازوار کردن، هماهنگ و هم عهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدقق
تصویر مدقق
((مُ دَ قِّ))
باریک گردانیدن، کار دقیق کننده، نکته های دقیق پیدا کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موفق
تصویر موفق
((مُ وَ فَّ))
کامروا، بهره مند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملفق
تصویر ملفق
((مُ لَ فَّ))
متشکل، مرکب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشفق
تصویر مشفق
((مُ فِ))
مهربان، مهربانی کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدفع
تصویر مدفع
((مَ فَ))
جای گرد آمدن آب، مجرای آب، جمع مدافع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدفن
تصویر مدفن
((مَ فَ))
گور، جای دفن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرفق
تصویر مرفق
((مِ فَ یا مَ فِ))
آرنج، جمع مرافق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرفق
تصویر مرفق
((مَ فَ))
آن چه که از آن سود برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفق
تصویر متفق
((مُ تَّ فِ))
با هم یکی شده، یک دل و یک جهت، متحد شده، سازگار، همراه، مصمم، قصد کننده، القول هم صدا، هم کلام
متفق الرأی: کنایه از همدستان، هم رأی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدفق
تصویر تدفق
((تَ دَ فُّ))
جهیدن آب، روان گشتن آب با سرعت و فشار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موفق
تصویر موفق
مدد کننده، به مقصود رساننده، خدای تعالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشفق
تصویر مشفق
دلسوز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از موفق
تصویر موفق
کامیاب، پیروز، پیروزمندانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مدفن
تصویر مدفن
گور، آرامگاه
فرهنگ واژه فارسی سره