آرنج. (منتهی الارب) (دهار). محل اتصال ذراع به بازو. (از اقرب الموارد). بندگاه ساعد با بازو. (از غیاث). آرج. آرنگ. آرن. آرنج رونکک. (مهذب الاسماء). وارن. کونارنج. (یادداشت مرحوم دهخدا). المسکین (در لهجۀ طبری). ج، مَرافق. (اقرب الموارد) : دگر دستها را ز مرفق بشوی ز تسبیح و ذکر آنچه دانی بگوی. سعدی. - مرفق الثریا، ستاره ای است. (از اقرب الموارد). - مرفق الجاثی، ستاره ای در آرنج الجاثی علی رکبتیه. ، ناودان خانه که از آن باران بارد، آنچه به وی نفع یابند از کاری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منفعت. (ترجمان القرآن جرجانی). منفعت و آنچه بدان رفق گیرند. از صلاح کار. (دهار). سودمندی. (مهذب الاسماء). سازگاری. (مهذب الاسماء) : ینشر لکم ربکم من رحمته و یهیی ٔ لکم من أمرکم مرفقا. (قرآن 16/18). مرفق دهم به حضرت صاحب قصیده ای خوشتر ز اشک مریمی و باد عیسوی. خاقانی
مطبخ، جای آبریز. جای برف انداختن. (ناظم الاطباء) ، مبال. متوضا. آبخانه. (مهذب الاسماء). خلاجای، کنیف. مَرغَج (در تداول مردم قزوین). جای بول کودک در گهواره. ج، مَرافق. رجوع به مرافق شود متکا و مخده. مرفقه. ج، مَرافق. (از اقرب الموارد). بالش تکیه. (دهار). رجوع به مرفقه شود