انعام و پاداشی که در برابر خبر خوش به کسی که مژده آورده باشد بدهند، برای مثال مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای / که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد (حافظ - ۳۶۰)
انعام و پاداشی که در برابر خبر خوش به کسی که مژده آورده باشد بدهند، برای مِثال مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای / که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد (حافظ - ۳۶۰)
یاریگر. ظهیر. حامی. دستگیر: و آنکه مددکارباشد او را در همه کارهاش. (تاریخ بیهقی ص 313). باکش ز هفت دوزخ سوزان نی زهرا چو هست یار و مددکارش. ناصرخسرو. گر او لشکر آرد به پیکار من نگهدار من بس مددکار من. نظامی. مددکار فکر شبانروز من نمودار طبع نوآموز من. نزاری. ، مولی. ولی. وزیر. تبیع. عضد. (منتهی الارب). رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود، همدم. شریک. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود، آن که در کارها دیگران را یاری دهد. رجوع به مددکاری شود. - مددکار اجتماعی، در اصطلاح قضائی به کسی گفته میشود که قسمتی از وظایف ضابطان دادگستری را به نمایندگی مراجع قضائی انجام میدهد از جمله تحقیق درباره اطفال بزهکار، ادارۀ امور کانون اصلاح و تربیت و تحقیق درباره موقعیت اجتماعی زوج یا زوجه که برای تحصیل اجازۀ طلاق به دادگاه مراجعه می کنند. طبق قانون مددکاران اجتماعی که در معیت مراجع مختلف قضائی انجام وظیفه مینمایند بایستی از بین فارغ التحصیلان آموزشگاه عالی خدمات اجتماعی انتخاب شوند
یاریگر. ظهیر. حامی. دستگیر: و آنکه مددکارباشد او را در همه کارهاش. (تاریخ بیهقی ص 313). باکش ز هفت دوزخ سوزان نی زهرا چو هست یار و مددکارش. ناصرخسرو. گر او لشکر آرد به پیکار من نگهدار من بس مددکار من. نظامی. مددکار فکر شبانروز من نمودار طبع نوآموز من. نزاری. ، مولی. ولی. وزیر. تبیع. عضد. (منتهی الارب). رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود، همدم. شریک. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود، آن که در کارها دیگران را یاری دهد. رجوع به مددکاری شود. - مددکار اجتماعی، در اصطلاح قضائی به کسی گفته میشود که قسمتی از وظایف ضابطان دادگستری را به نمایندگی مراجع قضائی انجام میدهد از جمله تحقیق درباره اطفال بزهکار، ادارۀ امور کانون اصلاح و تربیت و تحقیق درباره موقعیت اجتماعی زوج یا زوجه که برای تحصیل اجازۀ طلاق به دادگاه مراجعه می کنند. طبق قانون مددکاران اجتماعی که در معیت مراجع مختلف قضائی انجام وظیفه مینمایند بایستی از بین فارغ التحصیلان آموزشگاه عالی خدمات اجتماعی انتخاب شوند
آنچه برای یادبود و یادگار و یادآوری باشد. آنچه از کسی به یادگار ماند: به آواز ضعیف می گوید اگر چه میروم دو چیز میان شما می گذارم یادگاری یکی قرآن و یکی خاندان. (قصص الانبیاء 242). کاشکی استخوانی از تو یادگاریم بودی. (قصص الانبیاء ص 140). ز شیرین بر طریق یادگاری تک شبدیز کردش غمگساری. نظامی. دریاب عاشقان را کافزون کند صفا را بشنو تو این سخن را کاین است یادگاری. سعدی. عمری از خلق روی پیچیدم خدمتش را به جان پسندیدم تا چنان شد ز شرمساری من کاین فسون داد یادگاری من. میر خسروی (از آنندراج). برای سوختن من چو شعله تند مشو اگر چه خار و خسم یادگاری چمنم. محمد قلی سلیم (از آنندراج). یادگاریهای عشق است اینکه با خود در عدم سینۀ صد پاره ای داریم و جیب چاک چاک. فیاض (از آنندراج). ، آنچه به عنوان یادبود و هدیه به کسی دهند. تحفه و ارمغان، آنچه برای یادبود بر در و دیوار می نویسند یا بر تنه درختان می کنند
آنچه برای یادبود و یادگار و یادآوری باشد. آنچه از کسی به یادگار ماند: به آواز ضعیف می گوید اگر چه میروم دو چیز میان شما می گذارم یادگاری یکی قرآن و یکی خاندان. (قصص الانبیاء 242). کاشکی استخوانی از تو یادگاریم بودی. (قصص الانبیاء ص 140). ز شیرین بر طریق یادگاری تک شبدیز کردش غمگساری. نظامی. دریاب عاشقان را کافزون کند صفا را بشنو تو این سخن را کاین است یادگاری. سعدی. عمری از خلق روی پیچیدم خدمتش را به جان پسندیدم تا چنان شد ز شرمساری من کاین فسون داد یادگاری من. میر خسروی (از آنندراج). برای سوختن من چو شعله تند مشو اگر چه خار و خسم یادگاری چمنم. محمد قلی سلیم (از آنندراج). یادگاریهای عشق است اینکه با خود در عدم سینۀ صد پاره ای داریم و جیب چاک چاک. فیاض (از آنندراج). ، آنچه به عنوان یادبود و هدیه به کسی دهند. تحفه و ارمغان، آنچه برای یادبود بر در و دیوار می نویسند یا بر تنه درختان می کنند
خبر خوش و نوید. (ناظم الاطباء). مزیدٌعلیه مژده. (آنندراج). بشاره. (منتهی الارب). بشارت. بشری. (السامی). مژده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). البشاره. (یادداشت ایضاً). مژدگان: ز بخت همایون ترا تا قیامت به نو شادیی هر زمان مژدگانی. فرخی. مژدگانی که گل از غنچه برون می آید صد هزار اقچه بریزند عروسان بهار. سعدی. مژدگانی که گربه عابد شد عابد و زاهد و مسلمانا. عبید زاکانی (موش و گربه). ساقی به مژدگانی عیش از درم درآی تا یک دم از دلم غم دنیا بدر بری. حافظ. قاصد عزمش ز هر جا میرسد مژدگانی در دهان آید همی. حیاتی گیلانی (از آنندراج). و رجوع به مژده و مژدگانی شود، بخششی که درباره آورندۀ مژده کنند. (ناظم الاطباء). چیزی که در ازای مژده یعنی خبر خوش به خبرآورنده دهند. (آنندراج) (انجمن آرا). چیزی را گویند که به آورندۀ مژده دهند. (برهان). چیزی ونقدی که به مژده رسان دهند. (غیاث). چیزی که برای مژده دهند. (شعوری). حذیّا. (منتهی الارب). مالی که به آورندۀ خبر خوش دهند. عطیه ای که به مژده ور یعنی بشیر دهند. مشتلق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مژده لق. مژدگان. مشتلقانه. و رجوع به مشتلق و مژده لق و مژدگان و مشتلقانه شود
خبر خوش و نوید. (ناظم الاطباء). مزیدٌعلیه مژده. (آنندراج). بِشاره. (منتهی الارب). بشارت. بشری. (السامی). مژده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). البشاره. (یادداشت ایضاً). مژدگان: ز بخت همایون ترا تا قیامت به نو شادیی هر زمان مژدگانی. فرخی. مژدگانی که گل از غنچه برون می آید صد هزار اقچه بریزند عروسان بهار. سعدی. مژدگانی که گربه عابد شد عابد و زاهد و مسلمانا. عبید زاکانی (موش و گربه). ساقی به مژدگانی عیش از درم درآی تا یک دم از دلم غم دنیا بدر بری. حافظ. قاصد عزمش ز هر جا میرسد مژدگانی در دهان آید همی. حیاتی گیلانی (از آنندراج). و رجوع به مژده و مژدگانی شود، بخششی که درباره آورندۀ مژده کنند. (ناظم الاطباء). چیزی که در ازای مژده یعنی خبر خوش به خبرآورنده دهند. (آنندراج) (انجمن آرا). چیزی را گویند که به آورندۀ مژده دهند. (برهان). چیزی ونقدی که به مژده رسان دهند. (غیاث). چیزی که برای مژده دهند. (شعوری). حُذیّا. (منتهی الارب). مالی که به آورندۀ خبر خوش دهند. عطیه ای که به مژده ور یعنی بشیر دهند. مشتلق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مژده لق. مژدگان. مشتلقانه. و رجوع به مشتلق و مژده لق و مژدگان و مشتلقانه شود
کمک. دستگیری. یاری. یاوری. مساعدت. حمایت: نام احمد چون چنین یاری کند تا که نورش چون مددکاری کند. مولوی. ، تأیید. توفیق: درمی خواهد از خدا مددکاری در آنچه او را بر آن واداشته. (تاریخ بیهقی ص 312). از مددکاری آن صاحب اخلاصم و دوستدارم اهل آن را. (تاریخ بیهقی ص 317) ، شغل و عمل مددکار اجتماعی. رجوع به مددکار شود
کمک. دستگیری. یاری. یاوری. مساعدت. حمایت: نام احمد چون چنین یاری کند تا که نورش چون مددکاری کند. مولوی. ، تأیید. توفیق: درمی خواهد از خدا مددکاری در آنچه او را بر آن واداشته. (تاریخ بیهقی ص 312). از مددکاری آن صاحب اخلاصم و دوستدارم اهل آن را. (تاریخ بیهقی ص 317) ، شغل و عمل مددکار اجتماعی. رجوع به مددکار شود
آنچه بعنوان یادگارو یاد بود باشد، هرچیز که بعنوان یادبود وهدیه بکسی دهند، آنچه بر در و دیوارها نویسند یا برتنه درختان کنده کاری کنند. یا یادگاری نوشتن، نوشتن خط و جمله یا شعری بر در و دیار بناها با در دفتر کسی
آنچه بعنوان یادگارو یاد بود باشد، هرچیز که بعنوان یادبود وهدیه بکسی دهند، آنچه بر در و دیوارها نویسند یا برتنه درختان کنده کاری کنند. یا یادگاری نوشتن، نوشتن خط و جمله یا شعری بر در و دیار بناها با در دفتر کسی
آن چه به عنوان یادگار و یادبود باشد، هر چیز که به عنوان یادبود و هدیه به کسی دهند، آن چه بر در و دیوارها نویسند یا بر تنه درختان کنده کاری کنند، نوشتن نوشتن خط وجمله یا شعری بر در و دیوار بناها یا در دفتر کسی
آن چه به عنوان یادگار و یادبود باشد، هر چیز که به عنوان یادبود و هدیه به کسی دهند، آن چه بر در و دیوارها نویسند یا بر تنه درختان کنده کاری کنند، نوشتن نوشتن خط وجمله یا شعری بر در و دیوار بناها یا در دفتر کسی