خبر خوش و نوید. (ناظم الاطباء). مزیدٌعلیه مژده. (آنندراج). بشاره. (منتهی الارب). بشارت. بشری. (السامی). مژده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). البشاره. (یادداشت ایضاً). مژدگان: ز بخت همایون ترا تا قیامت به نو شادیی هر زمان مژدگانی. فرخی. مژدگانی که گل از غنچه برون می آید صد هزار اقچه بریزند عروسان بهار. سعدی. مژدگانی که گربه عابد شد عابد و زاهد و مسلمانا. عبید زاکانی (موش و گربه). ساقی به مژدگانی عیش از درم درآی تا یک دم از دلم غم دنیا بدر بری. حافظ. قاصد عزمش ز هر جا میرسد مژدگانی در دهان آید همی. حیاتی گیلانی (از آنندراج). و رجوع به مژده و مژدگانی شود، بخششی که درباره آورندۀ مژده کنند. (ناظم الاطباء). چیزی که در ازای مژده یعنی خبر خوش به خبرآورنده دهند. (آنندراج) (انجمن آرا). چیزی را گویند که به آورندۀ مژده دهند. (برهان). چیزی ونقدی که به مژده رسان دهند. (غیاث). چیزی که برای مژده دهند. (شعوری). حذیّا. (منتهی الارب). مالی که به آورندۀ خبر خوش دهند. عطیه ای که به مژده ور یعنی بشیر دهند. مشتلق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مژده لق. مژدگان. مشتلقانه. و رجوع به مشتلق و مژده لق و مژدگان و مشتلقانه شود