جدول جو
جدول جو

معنی مژدگانی - جستجوی لغت در جدول جو

مژدگانی
خبر خوش و نوید و بشارت
تصویری از مژدگانی
تصویر مژدگانی
فرهنگ لغت هوشیار
مژدگانی
((مُ دِ))
نوید، پول یا هدیه ای که به آورنده خبر خوش می دهند
تصویری از مژدگانی
تصویر مژدگانی
فرهنگ فارسی معین
مژدگانی
انعام و پاداشی که در برابر خبر خوش به کسی که مژده آورده باشد بدهند، برای مثال مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای / که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد (حافظ - ۳۶۰)
تصویری از مژدگانی
تصویر مژدگانی
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مژدگان
تصویر مژدگان
خبر خوش، نوید و مژده، بشارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودگانی
تصویر رودگانی
منسوب به رودگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زندگانی
تصویر زندگانی
حیات، زیستن، زنده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادگانه
تصویر مادگانه
به روش مادگان مانند زنان، زنانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زندگانی
تصویر زندگانی
زنده بودن، زیستن حیات، عمر، حیات، آنچه به زندگی جمعی انسان ها بستگی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهرگانی
تصویر مهرگانی
مهرگان، در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو نو کردی نوای مهرگانی / ببردی هوش خلق از مهربانی (نظامی۱۴ - ۱۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودگانی
تصویر رودگانی
روده، قسمت لوله ای شکل دستگاه گوارش مهره داران که بین معده و مخرج قرار دارد و عمل هضم و جذب در آن کامل می شود برای مثال شکم دامن اندر کشیدش ز شاخ / بود تنگ دل رودگانی فراخ (سعدی۱ - ۱۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهگانی
تصویر ماهگانی
ماهانه
فرهنگ لغت هوشیار
همچون مادگان زنانه: تا ز درج گهر گشاید قند گویدش مادگانه لفظی چند... (هفت پیکر. ارمغان 147)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهرگانی
تصویر مهرگانی
نوایی است از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زندگانی
تصویر زندگانی
((زِ دَ یا دِ))
زیستن، عمر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مندخانی
تصویر مندخانی
((مَ نِ))
خانه ویران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهرگانی
تصویر مهرگانی
خزانی، پاییزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهرگانی
تصویر مهرگانی
نام لحن بیست و پنجم باربد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مادگان
تصویر مادگان
ماده ها، کنایه از مرد زن صفت، جمع واژۀ ماده
فرهنگ فارسی عمید
جانوری که فرزند آورد یا تخم کند انثی مقابل نر فحل: ماده خر ماده گاو: مسعود... شب را بر ماده پیلی تیرزد نشسته بالشکری جریده روی بطوس نهاد، انسانی که فرزند آورد مونث مقابل نر: مذکر. توضیح این کلمه گاه باشیا و جمادات و ستارگان نیز اطلاق شود: مهر بهتر زماه لیک بلفظ ماده آمد یکی و دیگر نر. (سنائی. دیوان. مد. 220) جمع مادگان: مادگان در کده کدو نامند خامشان پخته پخته شان خامند. (هفت پیکر. ارمغان 192)
فرهنگ لغت هوشیار
کم شونده تکیدا (از واژه تکیده برابر با لاغر و ضعیف) کم وضعیف شونده، بحر متدارکبحر متسق: و هم ازین معنی آن بحر مستحدث را متدارک نام کردند که اسباب آن اوتاد آنرا دریافته است و بعضی آنرا بحر متسق خوانند و برخی بحر متدانی و این همه نامهایی است متقارب المعنی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به میدان: کپنک پوشکان میدانی درکمین تواند میدانی ک (ضیاء اصفهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدانی
تصویر متدانی
متدارک، قافیه ای که دو حرف متحرک و یک ساکن داشته باشد مانند «زند» و «کند»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مژگان
تصویر مژگان
(دخترانه)
مژه ها، مژه ها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مژگان
تصویر مژگان
مو های پلک چشم، مژه ها
فرهنگ فارسی عمید
جمع مژه موهای ریزی که در کنار آزاد پلکهای فوقانی وتحتانی چشم میرویند ک مژه ها: تا ندیدم تیر مژگانش ندانستم که هست تیغ عشق و تیر هجرش دردل و جان کارگر. (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مژگان
تصویر مژگان
((مُ))
جمع مژه، موهای پلک چشم
فرهنگ فارسی معین