جدول جو
جدول جو

معنی مداواه - جستجوی لغت در جدول جو

مداواه
کسی را دوا کردن. (زوزنی). کسی را داروکردن. (تاج المصادر بیهقی). درمان کردن کسی را و معاینه نمودن. (از منتهی الارب). معالجه. معاینه. (اقرب الموارد). با دارو معالجه کردن. (از متن اللغه). رجوع به مداوا و مداوات شود
لغت نامه دهخدا
مداواه
مداوا و مداوات در فارسی: چارک به سازش به سازش درمان
تصویری از مداواه
تصویر مداواه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مداوا
تصویر مداوا
درمان کردن، دوا کردن، معالجه کردن، برای مثال فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن / درد عاشق نشود به به مداوای حکیم (حافظ - ۷۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
کسی که بدی دیگران را بخواهد، بداندیش، کینه جو
فرهنگ فارسی عمید
(شَ قَ)
معالجه کردن. (از منتهی الارب). علاج و چاره کردن کار رااز جهات بسیار. (از متن اللغه) ، گردیدن با کسی و نگریستن در کار که چگونه سرانجام دهد آن را. (از منتهی الارب). داوره، دار معه و لاوصه. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). ملاوصه. رجوع به ملاوصه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ)
بر کاری ایستادن. (از منتهی الارب) (دستور الاخوان). مواظبت کردن برامری. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از زوزنی) ، درنگ نمودن در کاری. (از منتهی الارب). تأنی. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، دوام کاری را طلب کردن. (از اقرب الموارد). همیشه داشتن چیزی را. (از منتهی الارب). محافظت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ ءَ)
خواندن شتران به سوی آب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
برابری کردن و برابر آمدن. (از المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) (دهار). مساوات. رجوع به مساوات شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نرمی و مدارا کردن با کسی. (منتهی الارب). رفق و مدارا کردن با کسی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، دوا کردن. مداوا نمودن. (ناظم الاطباء). رجوع به دلو شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
به چیزی نزدیک شدن. (زوزنی از یادداشت مؤلف) (تاج المصادر بیهقی) ، نزدیک گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). قریب هم کردن و به هم نزدیک کردن دو امر را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). تقریب و جمع کردن بین دو چیز. (از متن اللغه) ، تنگ گردانیدن قید را. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
پای مال کردن و پا نهادن به روی دیگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ قَ)
گردانیدن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (منتهی الارب) (زوزنی). گردانیدن روزگار را. (از منتهی الارب) (از زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). تصریف. تصریف ایام. (اقرب الموارد). فی القرآن: و تلک الایام نداولها بین الناس، ای نصرفها بینهم ندیل لهؤلاء تاره و لهؤلاء اخری. (اقرب الموارد). جعلها لقوم مره و اخری لاخرین. (متن اللغه). دست به دست دادن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (دستور الاخوان). چیزی را دست به دست رد کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ لَ / لِ)
مداولت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مداولت و مداوله شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
یکدیگر را دفع کردن. (منتهی الارب) (صراح) (زوزنی). مداراءه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مدافعه. (دستورالاخوان) ، خلاف کردن. (صراح). خلاف نمودن. (منتهی الارب). مداراءه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مخالفت. (دستور الاخوان) ، با یکدیگر نرمی کردن. مداراءه. (منتهی الارب). نرمی کردن. (دستورالاخوان). به نرمی و حسن اخلاق پیش آمدن یکدیگر را. (منتهی الارب). مداراءه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مدارا و مدارات شود، عداوت داشتن و نرمی کردن. (یادداشت مؤلف). مخانله. فریب آوردن با کسی. مداراءه. (دستورالاخوان). رجوع به مدارات شود
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ قَ)
کسی را غافل کردن، با همدیگر مکر و غدر نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با یکدیگر دشنام دادن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را دشنام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
شکستن و ویران کردن دیوار را. (از منتهی الارب). خراب کردن دیوار. (از اقرب الموارد). خانه یا دیوار را از اطراف ویران کردن. (از متن اللغه) ، باهم چیستان گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، با کسی برابر کردن و ستیزه کردن. (ناظم الاطباء). محاجاه. (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
تمام بکردن خسته. (تاج المصادر بیهقی). خسته را کشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَش ش)
دشمنی کردن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(طَمْ بَ لَ)
نبرد کردن با یکدیگر به نیرو. (تاج المصادر بیهقی). نبرد کردن با کسی در زورآوری. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دادن. (از منتهی الارب). قاواه مقاواه، داد وعطا کرد او را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دواکردن. درمان کردن. مخفف مداوات است. (غیاث اللغات). مداواه. رجوع به مداواه شود، چاره. علاج. معالجه. درمان. (ناظم الاطباء) :
مداوابود سیری از جانور
نه این درد را هیچگونه دواست.
ناصرخسرو.
در حال خاقانی نگر بیمار آن خندان شکر
ز آن چشم بیمار از نظر چشم مداوا داشته.
خاقانی.
چو هرمز دید کآن فرزند مقبل
مداوای روان و میوۀ دل.
نظامی.
چو مدت نماند مداوا چه سود.
نظامی.
عاشق آن گوش ندارد که نصیحت شنود
درد ما نیک نباشد به مداوای حکیم.
سعدی.
- مداوا شدن، درمان کرده شدن. (ناظم الاطباء). معالجه شدن. بهبود یافتن. از بیماری رستن. علاج شدن. درمان شدن.
- مداوا شدن درد یا مرض، دفع شدن. برطرف شدن. رفع شدن.
- مداوا کردن، علاج کردن. درمان کردن. چاره کردن:
رنج ما را که توان برد به یک گوشۀچشم
شرط انصاف نباشدکه مداوا نکنی.
حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص 340)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پیچیدن مار بر خود. (آنندراج). پیچیدن مار برخود. لواء. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مداوا
تصویر مداوا
درمان کردن، چاره، علاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
بد اندیش، کینه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناواه
تصویر مناواه
مناوات در فارسی: همدشمنی، نازش به خود نازیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مساوا و مساوات در فارسی: همتاکی هاوندی برابری زیوارگی سر به سری، برابری واژه با مانک
فرهنگ لغت هوشیار
مداومت در فارسی پتاییدن برزیدن، پی گیری دنباله دادن 3 پایداری پا بر جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداجاه
تصویر مداجاه
مداجات در فارسی سازگاری بردباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداراه
تصویر مداراه
مدارا و مدارات در فارسی: نرمی سازگاری کنار آمدن برد باری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداوات
تصویر مداوات
درمان کردن علاج کردن، علاج معالجه
فرهنگ لغت هوشیار
مداوله و مداولت در فارسی: پتاییدن (مداوم بودن)، شورش زمانه دگر گشت زمانه، چرخ زدن مداومت، دور زدن، انقلاب زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه در زیر است در زیر جمله اسمی) آنچه زیر اوست آنچه بعد از اوست: بمحشر آدم و مادونه با هم همه زیر لوایت دست برهم. (اسرارنامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداوا
تصویر مداوا
((مُ))
درمان کردن، دوا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مداوا
تصویر مداوا
درمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تداوی، تشفی، چاره، درمان، درمانگری، شفا، علاج، معالجه
فرهنگ واژه مترادف متضاد