جدول جو
جدول جو

معنی مداخله - جستجوی لغت در جدول جو

مداخله
داخل شدن در امری یا در کار کسی به قصد ایجاد اخلال در آن
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
فرهنگ فارسی عمید
مداخله
(شَ تَ نَ)
در کار یکدیگر شدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به مداخله شود، با کسی در کاری یا در جائی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) ، درآمدن در چیزی و دخالت کردن و دخیل شدن و مباشرت نمودن چیزی را. (از ناظم الاطباء). رجوع به مداخله شود، داخله، دخل فیه، یقال: داخله العجب و داخله فی اموره، عارضه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مداخله
(مُ خَ /خِ لَ / لِ)
مداخلت. دخالت در امور دیگران. دست اندازی و مباشرت. (ناظم الاطباء). مبادرت و درآمدن در کاری، دخالت در امور دیگران. دست اندازی به حقوق و امور دیگران، (اصطلاح فلسفه) دو امری که اجزای آن دو در یکدیگر داخل شوند به تمام، به طوری که هر دو شاغل یک مکان گردند وآن را محال دانسته اند. تداخل. (فرهنگ علوم عقلی)
لغت نامه دهخدا
مداخله
مداخله در فارسی: در آمدن: در کاری پا در میانی دست اندازی در امری داخل شدن دخالت کردن در کاری، دو امری که اجزای آن دو در یکدیگر داخل شوند بتمام بطوری که هر دو شاغل یک مکان گردند و آنرا محال دانسته اند تداخل جمع مداخلات
فرهنگ لغت هوشیار
مداخله
((مُ خِ لِ))
دخالت کردن، داخل شدن در کاری
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
فرهنگ فارسی معین
مداخله
پادرمیانی
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
فرهنگ واژه فارسی سره
مداخله
پادرمیانی، شفاعت، میانجیگری، وساطت، دخالت، دخل وتصرف، دست اندازی، شرکت، مداخلت، مباشرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مداخله
تدخّلٌ
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
دیکشنری فارسی به عربی
مداخله
Interference, Intervention
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مداخله
interférence, intervention
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مداخله
interferencia, intervención
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مداخله
interferência, intervenção
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مداخله
Einmischung, Eingreifen
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
دیکشنری فارسی به آلمانی
مداخله
ingerencja, interwencja
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
دیکشنری فارسی به لهستانی
مداخله
вмешательство
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
دیکشنری فارسی به روسی
مداخله
втручання
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مداخله
مداخلت , مداخلت
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
دیکشنری فارسی به اردو
مداخله
การแทรกแซง , การแทรกแซง
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
دیکشنری فارسی به تایلندی
مداخله
kuingilia kati, uingiliaji
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مداخله
הִתְעָרְבוּת
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
دیکشنری فارسی به عبری
مداخله
干渉 , 介入
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مداخله
干扰 , 干预
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
دیکشنری فارسی به چینی
مداخله
간섭 , 개입
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
دیکشنری فارسی به کره ای
مداخله
inmenging, interventie
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
دیکشنری فارسی به هلندی
مداخله
gangguan, intervensi
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مداخله
হস্তক্ষেপ , হস্তক্ষেপ
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
دیکشنری فارسی به بنگالی
مداخله
हस्तक्षेप , हस्तक्षेप
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
دیکشنری فارسی به هندی
مداخله
interferenza, intervento
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مداخله
müdahale
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ خِ لَ/ لِ)
مؤنث متداخل و رجوع به متداخل شود.
- حمای متداخله، آن است که تب اول، آخر نشده باشد که دیگری پیدا شود. (بحرالجواهر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ حَ)
با کسی دوستی خالص داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مداخلت
تصویر مداخلت
دست اندازی و مباشرت، دخالت
فرهنگ لغت هوشیار
مداوله و مداولت در فارسی: پتاییدن (مداوم بودن)، شورش زمانه دگر گشت زمانه، چرخ زدن مداومت، دور زدن، انقلاب زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداخله
تصویر متداخله
متداخله در فارسی مونث متداخل: همخلیده مونث متداخل جمع متداخلات
فرهنگ لغت هوشیار
برخورد، مداخله، فضولی، مزاحمت
دیکشنری اردو به فارسی