جدول جو
جدول جو

معنی مداخله - جستجوی لغت در جدول جو

مداخله
پادرمیانی
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
فرهنگ واژه فارسی سره
مداخله
داخل شدن در امری یا در کار کسی به قصد ایجاد اخلال در آن
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
فرهنگ فارسی عمید
مداخله
مداخله در فارسی: در آمدن: در کاری پا در میانی دست اندازی در امری داخل شدن دخالت کردن در کاری، دو امری که اجزای آن دو در یکدیگر داخل شوند بتمام بطوری که هر دو شاغل یک مکان گردند و آنرا محال دانسته اند تداخل جمع مداخلات
فرهنگ لغت هوشیار
مداخله
((مُ خِ لِ))
دخالت کردن، داخل شدن در کاری
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
فرهنگ فارسی معین
مداخله
Interference, Intervention
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مداخله
interferência, intervenção
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مداخله
Einmischung, Eingreifen
دیکشنری فارسی به آلمانی
مداخله
ingerencja, interwencja
دیکشنری فارسی به لهستانی
مداخله
вмешательство
دیکشنری فارسی به روسی
مداخله
втручання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مداخله
inmenging, interventie
دیکشنری فارسی به هلندی
مداخله
interferencia, intervención
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مداخله
interférence, intervention
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مداخله
interferenza, intervento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مداخله
हस्तक्षेप , हस्तक्षेप
دیکشنری فارسی به هندی
مداخله
হস্তক্ষেপ , হস্তক্ষেপ
دیکشنری فارسی به بنگالی
مداخله
gangguan, intervensi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مداخله
müdahale
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مداخله
간섭 , 개입
دیکشنری فارسی به کره ای
مداخله
干扰 , 干预
دیکشنری فارسی به چینی
مداخله
干渉 , 介入
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مداخله
הִתְעָרְבוּת
دیکشنری فارسی به عبری
مداخله
kuingilia kati, uingiliaji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مداخله
การแทรกแซง , การแทรกแซง
دیکشنری فارسی به تایلندی
مداخله
تدخّلٌ , تدخّلٌ
دیکشنری فارسی به عربی
مداخله
مداخلت , مداخلت
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متداخله
تصویر متداخله
متداخله در فارسی مونث متداخل: همخلیده مونث متداخل جمع متداخلات
فرهنگ لغت هوشیار
مداوله و مداولت در فارسی: پتاییدن (مداوم بودن)، شورش زمانه دگر گشت زمانه، چرخ زدن مداومت، دور زدن، انقلاب زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداخلت
تصویر مداخلت
دست اندازی و مباشرت، دخالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داخله
تصویر داخله
درون، مقابل خارجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداخل
تصویر مداخل
مدخل ها، درآمدها، جمع واژۀ مدخل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داخله
تصویر داخله
داخل، داخل کشور، داخلی مثلاً محصولات کشاورزی داخله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداخل
تصویر مداخل
جمع مدخل، مقابل مخارج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داخله
تصویر داخله
((خِ لِ یا لَ))
مؤنث داخل، مقابل خارجه، درون، اندرون، درون یک کشور یا ناحیه
وزارت داخله: وزارت کشور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مداخل
تصویر مداخل
((مَ خِ))
درآمد به ویژه درآمد فرعی و جانبی
فرهنگ فارسی معین