از ’خ ی ل’، مرد خال ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). روی باخال. (دهار). مرد خال ناک که در بدن وی خال بسیار باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخول شود، ابر که آن را بارنده پندارند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد و مخیله شود
از ’خ ی ل’، مرد خال ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). روی باخال. (دهار). مرد خال ناک که در بدن وی خال بسیار باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخول شود، ابر که آن را بارنده پندارند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد و مخیله شود
پنداشته شده و خیال کرده شده. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از محیط المحیط). فلان یذهب علی المخیل، ای علی غرر من غیر یقین. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، ثوب مخیل، جامۀ پاسبان. (مهذب الاسماء)
پنداشته شده و خیال کرده شده. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از محیط المحیط). فلان یذهب علی المخیل، ای علی غرر من غیر یقین. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، ثوب مخیل، جامۀ پاسبان. (مهذب الاسماء)
آنکه می پندارد و خیال می کند و شک می کند و اندیشه می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه تفرس می نماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه می گذارد خیال را در نزدیکی بچه شتر، تا گرگ از آن بترسد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه بددل می شود و بازمی ایستد از کسی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به گمان افکننده و بشک و تردید اندازنده و به خیال وادارنده: آنچه کرده است از سر تعجیل بوده است به وسوسۀ شیطان مسول و توهم نفس امارۀ مخیل. (سندبادنامه ص 100) ، ابری که آن را بارنده پندارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تخییل شود
آنکه می پندارد و خیال می کند و شک می کند و اندیشه می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه تفرس می نماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه می گذارد خیال را در نزدیکی بچه شتر، تا گرگ از آن بترسد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه بددل می شود و بازمی ایستد از کسی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به گمان افکننده و بشک و تردید اندازنده و به خیال وادارنده: آنچه کرده است از سر تعجیل بوده است به وسوسۀ شیطان مسول و توهم نفس امارۀ مخیل. (سندبادنامه ص 100) ، ابری که آن را بارنده پندارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تخییل شود
جامه ای که در آن نقش جانور باشد. (از فرهنگ لغات مشکل دیوان البسۀ نظام قاری) : خشیشی و ابیاری او را وزیر حرم نرمدست مخیل مشیر. نظام قاری (دیوان البسۀ چ استانبول ص 174). مخیل بدو گفت رو تن بزن چو تو موج باشی و او موج زن. نظام قاری (دیوان البسه ایضاً ص 177)
جامه ای که در آن نقش جانور باشد. (از فرهنگ لغات مشکل دیوان البسۀ نظام قاری) : خشیشی و ابیاری او را وزیر حرم نرمدست مخیل مشیر. نظام قاری (دیوان البسۀ چ استانبول ص 174). مخیل بدو گفت رو تن بزن چو تو موج باشی و او موج زن. نظام قاری (دیوان البسه ایضاً ص 177)
ابر که آمادۀ باریدن شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ابری که آن را بارنده پندارند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل و مخیله شود، (از ’خ ول’) سزاوار خیر و نیکوئی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). سزاوارو شایسته. یقال: فلان مخیل للخیر، فلان سزاوار خیر و نیکوئی است. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخیله شود
ابر که آمادۀ باریدن شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ابری که آن را بارنده پندارند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل و مخیله شود، (از ’خ ول’) سزاوار خیر و نیکوئی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). سزاوارو شایسته. یقال: فلان مخیل للخیر، فلان سزاوار خیر و نیکوئی است. (ناظم الاطباء). و رجوع به مَخیلَه شود
نام قوتی است که آن را خیال نیز گویند. (آنندراج) قوتی است برای تصور و تخیل اشیاء که آن را آینۀ عقل گویند. (از اقرب الموارد). مخیله. رجوع به مخیله شود، ابری که آن را بارنده پندارند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به مخیله شود
نام قوتی است که آن را خیال نیز گویند. (آنندراج) قوتی است برای تصور و تخیل اشیاء که آن را آینۀ عقل گویند. (از اقرب الموارد). مخیله. رجوع به مخیله شود، ابری که آن را بارنده پندارند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به مَخیلَه شود