بخار آب گرم، در پزشکی دارویی که آن را جوشانده و بخارش را استنشاق می کنند، هر مادۀ صمغی که آن را برای ایجاد بوی خوش در آتش می ریزند بخور مریم: در علم زیست شناسی گل نگون سار
بخار آب گرم، در پزشکی دارویی که آن را جوشانده و بخارش را استنشاق می کنند، هر مادۀ صمغی که آن را برای ایجاد بوی خوش در آتش می ریزند بخور مریم: در علم زیست شناسی گل نگون سار
طاقچه ای که در کنار دیوار درست می کنند و خوراک چهارپایان را در آن می ریزند، جای علف خوردن چهارپایان، کنایه از اسطبل، طویله، آخورگاه آخور کسی پر بودن: کنایه از بی نیازی او از لحاظ مادی
طاقچه ای که در کنار دیوار درست می کنند و خوراک چهارپایان را در آن می ریزند، جای علف خوردن چهارپایان، کنایه از اسطبل، طویله، آخورگاه آخور کسی پُر بودن: کنایه از بی نیازی او از لحاظ مادی
عاملی که سبب تخمیر شود، تخمیر کننده، خمیرمایه مخمر آبجو: در علم شیمی، مایعی غلیظ به رنگ زرد روشن یا خرمایی دارای مواد معدنی، پتاس، آهک، منیزی، آهن، گوگرد، اسیدفسفریک و ویتامین های مختلف که که در کارخانه های آبجوسازی تهیه می شود و مصرف دارویی دارد، کفی که از آبجو در هنگام تخمیر گرفته شود، جاندار تک سلولی که قندها در مجاورت آن الکل تولید می کنند
عاملی که سبب تخمیر شود، تخمیر کننده، خمیرمایه مخمر آبجو: در علم شیمی، مایعی غلیظ به رنگ زرد روشن یا خرمایی دارای مواد معدنی، پتاس، آهک، منیزی، آهن، گوگرد، اسیدفسفریک و ویتامین های مختلف که که در کارخانه های آبجوسازی تهیه می شود و مصرف دارویی دارد، کفی که از آبجو در هنگام تخمیر گرفته شود، جاندار تک سلولی که قندها در مجاورت آن الکل تولید می کنند
راهی که دو مکان را به هم وصل کند، راه ارتباطی مثلاً محور تهران ی قم، کنایه از چیزی که امور بر مبنای آن جریان یابد، اساس، مبنا، میله ای به شکل استوانه که جسمی به دور آن می گردد، در علم زمین شناسی خطی فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام می دهد
راهی که دو مکان را به هم وصل کند، راه ارتباطی مثلاً محور تهران ی قم، کنایه از چیزی که امور بر مبنای آن جریان یابد، اساس، مبنا، میله ای به شکل استوانه که جسمی به دور آن می گردد، در علم زمین شناسی خطی فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام می دهد
آنکه غم کسی یا چیزی را خورد. غمخورنده. غمگسار. تیماردار. غمخوار: مطربان رودنواز و رهیان زرافشان دوستداران میخوار و بدسگالان غمخور. فرخی. یک زاهد رنجور و دگر زاهد بیرنج یک کافر شادان دگرکافر غمخور. ناصرخسرو. رسید نوبت یعقوب تاصد و هفتاد گذشت و رفت و ببرد از جهان دل غمخور. ناصرخسرو. نیز دل تو ز مهر من نکند یاد هیچ ترا یاد ناید از من غمخور. مسعودسعد. روزم فروشد از غم هم غمخوری ندارم رازم برآمد از دل هم دلبری ندارم. خاقانی. این ز گردون مبین که گردون نیز با لباس کبود غمخور اوست. خاقانی. دوست از نزدیکی دولت شد اول دشمنت دشمن از دوری دولت شد به آخر غمخورت. خاقانی. ای غمخور من کجات جویم تیمار غم تو با که گویم. نظامی. استاد طریقتم تو بودی غمخور به حقیقتم توبودی. نظامی. چون غمخور خویش را نمی یافت از غم خوردن عنان نمی تافت. نظامی. ، بوتیمار. (فرهنگ رشیدی) : خبر زین حال چون عنقا شنیده فسوسی خورده زین غم گشته غمخور. عمید لومکی (از فرهنگ رشیدی)
آنکه غم کسی یا چیزی را خورد. غمخورنده. غمگسار. تیماردار. غمخوار: مطربان رودنواز و رهیان زرافشان دوستداران میخوار و بدسگالان غمخور. فرخی. یک زاهد رنجور و دگر زاهد بیرنج یک کافر شادان دگرکافر غمخور. ناصرخسرو. رسید نوبت یعقوب تاصد و هفتاد گذشت و رفت و ببرد از جهان دل غمخور. ناصرخسرو. نیز دل تو ز مهر من نکند یاد هیچ ترا یاد ناید از من غمخور. مسعودسعد. روزم فروشد از غم هم غمخوری ندارم رازم برآمد از دل هم دلبری ندارم. خاقانی. این ز گردون مبین که گردون نیز با لباس کبود غمخور اوست. خاقانی. دوست از نزدیکی دولت شد اول دشمنت دشمن از دوری دولت شد به آخر غمخورت. خاقانی. ای غمخور من کجات جویم تیمار غم تو با که گویم. نظامی. استاد طریقتم تو بودی غمخور به حقیقتم توبودی. نظامی. چون غمخور خویش را نمی یافت از غم خوردن عنان نمی تافت. نظامی. ، بوتیمار. (فرهنگ رشیدی) : خبر زین حال چون عنقا شنیده فسوسی خورده زین غم گشته غمخور. عمید لومکی (از فرهنگ رشیدی)