معنی دمخور - فرهنگ فارسی عمید
معنی دمخور
- دمخور
- دمساز، همدم، همراز، سازگار، هم صحبت
تصویر دمخور
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با دمخور
دمخور
- دمخور
- همدم. همنفس. همنشین و همفکر: دمخور بودن یا نبودن کسی را، با وی انیس و جلیس و همدل بودن یا نبودن. سازگار بودن یا نبودن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
درخور
- درخور
- شایِستِه، سِزاوار، لایِق، اَندَرخُور، شایِگان، اَرزانی، بابَت، خُورا، خُورَند، سازوار، شایان، صالِح، فراخُور، فَرزام، مَحقوق، مُستَحَقّ، مُناسِب، باب
فرهنگ فارسی عمید
غمخور
- غمخور
- آنکه دارای غم و اندوه بود غمناک مغموم، آنکه در غم دیگری شریک باشد دلسوز مشفق، بوتیمار
فرهنگ لغت هوشیار