جدول جو
جدول جو

معنی مخنون - جستجوی لغت در جدول جو

مخنون
(مَ)
مجنون و دیوانه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (ناظم الاطباء). این کلمه شاذ است. (از محیط المحیط). و رجوع به اخنان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مختون
تصویر مختون
ختنه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخزون
تصویر مخزون
ذخیره شده، در خزانه نهاده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مظنون
تصویر مظنون
گمان برده شده، کسی که مورد بدگمانی واقع شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معنون
تصویر معنون
دارای دیباچه و مقدمه، شخص دارای عنوان و مقام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجنون
تصویر مجنون
دیوانه، آنکه عقلش زایل شده باشد، بی عقل، مجنون، بی خرد، هار مثلاً سگ دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممنون
تصویر ممنون
هنگام تشکر به کار می رود، سپاسگزار، نعمت داده شده، منت نهاده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخنوق
تصویر مخنوق
خفه کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکنون
تصویر مکنون
پوشیده، پنهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخبون
تصویر مخبون
خبن، پنهان
فرهنگ فارسی عمید
نام نان خورشی است و آن ماهی خرد است که در خمی از آب کنند و نمک بسیار در آن آمیزند تا مهرا شود، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مشورت کرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، تیزکرده از کارد و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). تیزکرده و صیقل زده از کارد و جز آن. (ناظم الاطباء). تیز: سنان مسنون، سنانی تیز. (مهذب الاسماء) (دهار)، آراسته کرده. روشن و تابان نموده. (منتهی الارب) .روشن و تابان گشته، هر چیز املس شده. (ناظم الاطباء)، تابان روی: رجل مسنون الوجه، مرد تابان روی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، آن که در روی و بینی او درازی باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). روئی کشیده. (مهذب الاسماء). آن که رو و بینی او دراز باشد، راه رفته و سیرکرده شده، سنت شده و ختنه شده. (ناظم الاطباء). سنت کرده شده، مشروع و موافق شرع و سنت آن حضرت، یعنی پیغمبر اسلام
{{صفت}}. (ناظم الاطباء). وارد شده در سنت. سنت شده. جایز، مستحب. مندوب. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بعد از این غسل ها (واجب) همه مسنون است و آن دوازده اند: غسل آدینه، غسل هر دو عید، غسل آفتاب و ماه گرفتن... (کشف الاسرار ج 2 ص 517)، بوی ناک: حماء مسنون، گل و لای بوناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). متغیر. (ناظم الاطباء) : ماء مسنون، آبی متغیرشده. (مهذب الاسماء). بوی ناک و گنده. گندیده. متغیرشده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- خاک مسنون، خاک بوی ناک و گندیده:
آدم جهل و جفا و شومی را
جان تو بدبخت خاک مسنون شد.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 79).
بر آن تربت که بارد خشم ایزد
بلا روید نبات از خاک مسنون.
ناصرخسرو.
- گل مسنون، گل بوی ناک و متعفن:
بلکه به جان است نه به تن شرف مرد
نیست جسدها همه مگر گل مسنون.
ناصرخسرو.
گر همی گوئی که خانه ست این گل مسنون ترا
چون همه کوشش ز بهر این گل مسنون کنی.
ناصرخسرو.
، روغنی. نان در روغن پخته. (دهار)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسنون
تصویر مسنون
صیقل زده، مشورت کرده، آراسته کرده
فرهنگ لغت هوشیار
سر نامه دار، پیشگفتدار، نشاندار نامدار عنوان کرده شده ابتدا شده، کتاب یا رساله دارای مقدمه، شخصی دارای حیثیت و نام نشان: (مرد معنوی است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکنون
تصویر مکنون
پنهان داشته شده، نهفته، نهان
فرهنگ لغت هوشیار
هنیده، سپاسگزار، مرد سست، مرد توانا، از واژگان دو پهلو نعمت داده و منت نهاده: (... مراحم صاحبقران پاک اعتقاد خواست تربیت او بنوعی فرماید که مجموع اهل آن دیار ممنون منت باشند) (ظفرنامه یزدی. چا. امیر کبیر 398: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجنون
تصویر مجنون
دیوانه و جنون زده، بی عقل و شوریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخنوق
تصویر مخنوق
خبه شده گلو افشرده خفه کرده شده گلو افشرده
فرهنگ لغت هوشیار
تباه خرد، تباه اندام جامه در نوشته و دوخته، طعام پنهان کرده و ذخیره نهاده برای روزهای سختی، سبب خفیفی که در اول رکن باشد اسقاط حرف ساکن آن کرده شود چنانکه از فا در فاعلاتن الف بیندازند فعلاتن شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخزون
تصویر مخزون
وارستانیک در پوته در انبار در خزانه نهاده شده ذخیره کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختون
تصویر مختون
خروهه بریده ختنه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظنون
تصویر مظنون
گمان برده شده و گمان کرده شده، نامعلوم و نامحقق و یقین ناشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکنون
تصویر مکنون
((مَ))
پوشیده و پنهان داشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممنون
تصویر ممنون
((مَ))
نعمت داده شده، منت نهاده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مظنون
تصویر مظنون
((مَ))
مشکوک، مورد شک و گمان واقع شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسنون
تصویر مسنون
وارد شده در سنت، ختنه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسنون
تصویر مسنون
((مَ))
بدبو، متعفن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معنون
تصویر معنون
((مُ عَ وَ))
عنوان کرده شده، ابتدا شده، کتاب یا رساله دارای مقدمه، شخصی دارای حیثیت و نام و نشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخنوق
تصویر مخنوق
((مَ))
خفه کرده شده، گلو افشرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخبون
تصویر مخبون
((مَ))
جامه در نوشته و دوخته، طعام پنهان کرده و ذخیره نهاده برای روزهای سختی، در علم عروض سبب خفیفی که در اول رکن باشد اسقاط حرف ساکن آن کرده شود چنان که از «فا» در فاعلاتن «الف» بیندازند «فعلاتن» شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مختون
تصویر مختون
((مَ))
ختنه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخزون
تصویر مخزون
((مَ))
در خزانه نهاده شده، ذخیره کرده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجنون
تصویر مجنون
((مَ))
دیوانه، بی عقل، عاشق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجنون
تصویر مجنون
شیدا، دیوانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ممنون
تصویر ممنون
سپاسگزار، سپاس
فرهنگ واژه فارسی سره