جدول جو
جدول جو

معنی مخفوضه - جستجوی لغت در جدول جو

مخفوضه
(مَ ضَ)
مؤنث مخفوض. رجوع به مخفوض شود، دختر ختنه کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

فرقه ای از مسلمانان که قائل به اختیار انسان بودند و اعتقاد داشتند خداوند آزادی و اختیار را به انسان تفویض کرده است، قدریّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخفوض
تصویر مخفوض
پست شده، آسان شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفاوضه
تصویر مفاوضه
با هم برابری کردن در امری، شریک بودن و برابر بودن با هم در کاری یا امری، مذاکره در امری و رای خود را برای یکدیگر بیان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخطوبه
تصویر مخطوبه
ویژگی زنی که از او خواستگاری شده، خواستگاری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاوضه
تصویر معاوضه
دو چیز را با هم عوض کردن، چیزی گرفتن و عوض آن را دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخروبه
تصویر مخروبه
خراب، ویران شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ضَ)
تأنیث مرفوض، نعت مفعولی از رفض. رجوع به مرفوض و رفض شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
تأنیث مسفوح. رجوع به مسفوح شود، ناقه مسفوحهالابط، شتر مادۀ فراخ بغل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
مقابل معلوّه، یاء مسفوله، تاء معلوه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
مؤنث محروض. رجوع به محروض شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
به معنی زیلو و قطیفۀ خواب دار که مردم فرش خانه و غیره کنند. (معجم البلدان 4: 144). رجوع به حواشی راحهالصدور از محمد اقبال و یادداشت های قزوینی ج 7 ص 54 و نیز رجوع به محفور و محفوری شود
لغت نامه دهخدا
(اُ ضَ)
مفرد انافیض. (از اقرب الموارد). انافیض، برگ که بر نفاض ریخته شود. (منتهی الارب). و رجوع به انافیض شود، پر از تخم کردن ملخ وادی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). منه قولهم، و لاتکونوا کالجراد رعی وادیاً و انقف وادیاً، ای اکثر بیضه فیه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، کفانیدن حنظل جهت دانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کفانیدن حنظل را جهت دانه. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
تأنیث مرضوض. رجوع به مرضوض و رض شود. أرض مرضوضه، زمین کوفته شده و ساخته شده با سنگ ریزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ نَ)
درآوردن اسب را به آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تواضع و فروتنی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فروتن و متواضع. (ناظم الاطباء) ، پشت شکسته. ویران و خراب گشته: سد سیلاب حوادث در این بلیه منبثق و یکسان با خاک، و بناء عزت منقوض و لواء مجدت مخفوض، اشک دیدۀ انام مسفوح... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 444) ، خوش و آسوده: عیش مخفوض و خافض، زندگی خوش و خرم. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به خافض شود، (اصطلاح نحوی) حرفی که دارای خفض باشد. (ناظم الاطباء). مجرور. رجوع به خفض شود
لغت نامه دهخدا
(مُفَوْ وَ / وِ ضَ)
زنی که بدون ذکر مهر یا بدون مهر به عقد ازدواج کسی درآمده باشد. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی). زنی که بدون تسمیۀ مهر یا بدون مهر به عقد ازدواج کسی درآید و یا زنی که به ولی خود اجازه دهد که او را بدون تسمیۀ مهر یا بدون مهر به عقد ازدواج کسی درآورد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). نکاح مفوضه، نکاح بلامهر را گویند که در این صورت رجوع به مهرالمثل شود و نزد شافعی اصولاً مهری نخواهد بود، البته مراد این است که ذکر مهری نشود یا اصلاً مهری نباشد. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی).
- مفوضهالبضع، زوجه ای را که در عقد نکاحی دائم بوده و مهر ذکر نشده باشد یا شرط عدم مهر شده باشد مفوضهالبضع نامند (مادۀ 1087 قانون مدنی). این نکاح درست است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی).
- مفوضهالمهر، زوجه ای را که در نکاح دائم تعیین مقدار مهرش را به اختیار شوهر یا زوجه یا ثالث گذاشته باشند مفوضهالمهر گویند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخروبه
تصویر مخروبه
مخروبه در فارسی مونث مخروب ویرانه یبات مونث مخروب: بلده مخروبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاوضه
تصویر معاوضه
مبادله و عوض دادگی و عوض کردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفوضه
تصویر مفوضه
مونث مفوض مونث مفوض
فرهنگ لغت هوشیار
مخصوصه در فارسی مونث مخصوص ویژه مونث مخصوص جمع مخصوصات، موضوع یالفظی کلی بود یالفظی جزوی. مثال موضوع جزوی آنکه گویی: زید دبیر است یا زید دبیر نیست واین را مخصوصه خوانند. یا ادویه مخصوصه. داروهایی که خاص یک مرض باشند ادویه ای که بالاخص برای درمان یک مرض یا یک عارضه بخصوص بکار برده شوند مانند تجویز اوابائین در نارساییهای قلب ادویه خاصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختومه
تصویر مختومه
مختومه در فارسی مونث مختوم بنگرید به مختوم مونث مختوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاوضه
تصویر مفاوضه
با هم برابری کردن در امری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغفوره
تصویر مغفوره
مغفوره در فارسی مونث مغفور آمرزیده: زن مونث مغفور
فرهنگ لغت هوشیار
مدفوعه در فارسی مونث مدفوع: بنگرید به مدفوع مونث مدفوع جمع مدفوعات
فرهنگ لغت هوشیار
مدفونه در فارسی مونث مدفون: بنگرید به مدفون مونث مدفون جمع مدفونات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلوطه
تصویر مخلوطه
مخلوطه در فارسی مونث مخلوط بنگرید به مخلوط مونث مخلوط
فرهنگ لغت هوشیار
مخلوقه در فارسی مونث مخلوق بنگرید به مخلوق مونث مخلوق جمع مخلوقات
فرهنگ لغت هوشیار
مخروطه در فارسی مونث مخروط، ریش بزی، رود باریک مونث مخروط جمع مخروطات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفوظه
تصویر محفوظه
مونث محفوظ جمع محفوظات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفوره
تصویر محفوره
محفوری: زیلو آبچین گلیم که در (محفور) بافند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفوره
تصویر محفوره
((مَ رَ یا رِ))
زیلو و قطیفه خواب دار که مردم فرش خانه و غیره کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاوضه
تصویر معاوضه
با هم عوض کردن، تبدیل، تعویض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفاوضه
تصویر مفاوضه
((مُ وَ ضَ))
شریک بودن و برابر بودن با هم در امری، برابری، گفتگو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاوضه
تصویر معاوضه
جایگزینی
فرهنگ واژه فارسی سره