جدول جو
جدول جو

معنی مخطف - جستجوی لغت در جدول جو

مخطف
(مُ طِ)
تیری که خطا می کند و بر نشانه نمی خورد. (ناظم الاطباء). تیر خطاکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مخطف
(مُ طَ)
باریک شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). اسب چسبیده شکم. (ناظم الاطباء). جنب مخطف، پهلوئی باریک. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخلف
تصویر مخلف
بازمانده، به جامانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملطف
تصویر ملطف
رقیق کننده، نازک کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخوف
تصویر مخوف
ترسناک، ترس آور، خوفناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخطط
تصویر مخطط
خط خط شده، خط دار، راه راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخفف
تصویر مخفف
سبک شده، تخفیف یافته، مقابل مشدد، بی تشدید، ویژگی کلمه ای که حرفی از آن حذف شده مانند «هماره» ( همواره)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخطی
تصویر مخطی
کسی که بر راه غلط و عقیدۀ نادرست باشد، خطا کننده، خطاکار
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
درربودن. (تاج المصادر بیهقی). ربودن. (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انتزاع. اجتذاب. (اقرب الموارد) (المنجد) ، استلاب. (اقرب الموارد) (المنجد). استراق. گذشتن بر وی بسرعت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
اخطف الحشا، باریک شکم. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَطْ طِ)
رباینده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به یغما و تاراج برنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخطف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخشف
تصویر مخشف
شبگرد، پر وهان برنده
فرهنگ لغت هوشیار
چیدن، چیدنگاه، سبد میوه چنگک میوه چین ابزار میوه چینی محل چیدن میوه، جمع مقاطف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخطف
تصویر اخطف
خردشکم باریک شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخطف
تصویر تخطف
ربودن به سوی خود کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلف
تصویر مخلف
جانشین کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملطف
تصویر ملطف
رقیق کننده، نازک کننده
فرهنگ لغت هوشیار
بالا پوش بارانی چوخا، شمشیر، چادر گردن گردن، جامه ای فراخ که بالای جامه های دیگر پوشند برای منع سرما و باران، جمع معاطف. شمشیر، جمع معاطف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخوف
تصویر مخوف
راه بیمناک، خوفناک، ترسیده، خطرناک، هولناک، مهیب، سهمگین و پربیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخفف
تصویر مخفف
سبک و سبک شده، سبک وزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخطی
تصویر مخطی
خطاکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخطم
تصویر مخطم
بینی، نوک افسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخطط
تصویر مخطط
خط دار از هر چیزی و صاحب جمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معطف
تصویر معطف
((مَ طِ))
گردن، جامه ای فراخ که بالای جامه های دیگر پوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملطف
تصویر ملطف
((مُ لَ طِّ))
تلطیف کننده، نازک کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملطف
تصویر ملطف
((مُ لَ طَّ))
تلطیف شده، نازک شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقطف
تصویر مقطف
((مَ طَ))
محل چیدن میوه، جمع مقاطف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخوف
تصویر مخوف
((مَ))
ترسناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطف
تصویر معطف
((مِ طَ))
شمشیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخطط
تصویر مخطط
((مُ خَ طَّ))
خط خط شده، خط دار، خط خطی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخطی
تصویر مخطی
((مُ خْ))
خطاکار، گناهکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخفف
تصویر مخفف
((مَ خَ فِّ))
سبک کننده، کاهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخلف
تصویر مخلف
((مُ لِ))
آن که کسی را جانشین خود کند، جانشین کننده، آن که وعده خلاف کند، در فارسی، کبوتر بچه ای که پر بر پایش رسته باشد، پسر خوش شکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخلف
تصویر مخلف
((مُ خَ لِّ))
آن که چیزی را از خود بجا می گذارد، آنکه کسی را خلیفه و جانشین خود کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخفف
تصویر مخفف
((مُ خَ فَّ))
تخفیف داده شده، سبک شده، حرف بدون تشدید، در فارسی گاهی بعضی حروف را حذف کنند و آن را مخفف نامند، همواره، هماره. سپاه، سپه
فرهنگ فارسی معین