جدول جو
جدول جو

معنی مخصص - جستجوی لغت در جدول جو

مخصص
خاص شده، تخصیص یافته
تصویری از مخصص
تصویر مخصص
فرهنگ فارسی عمید
مخصص
(مُ خَصْ صِ)
خاص کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه خاص می گرداند. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فلسفی) مخصصات انواع، مقصود صور نوعیه است. (از فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ص 545). و رجوع به صورت نوعی در همین لغت نامه شود، در اصطلاح اصول، امری که عام را تخصیص دهد و از شمول آن بکاهد چنانکه ’لا تأکلوا مما لم یذکر اسم اﷲ علیه’ (قرآن 121/6). مخصص ’خلق لکم مافی الارض جمیعاً’ (قرآن 29/2) می باشد، آنکه خورش می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
مخصص
ویژه ویژه گشت ویژه گر خاص کرده شده تخصیص یافته. خاص کننده تخصیص دهنده جمع مخصصین
فرهنگ لغت هوشیار
مخصص
((مُ خَ صَّ))
خاص کرده شده، تخصیص یافته
تصویری از مخصص
تصویر مخصص
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخصص
تصویر تخصص
خاص گردیدن، به چیزی مخصوص شدن، در کاری یا امری مهارت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلص
تصویر مخلص
خالص شده، پاکیزه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخصوص
تصویر مخصوص
خاص شده، خاص، ویژه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجصص
تصویر مجصص
گچ بری شده، گچ کاری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متخصص
تصویر متخصص
کسی که در کاری به خصوص مهارت و بصیرت دارد، در پزشکی پزشکی که در رشته ای خاص تخصص یافته است، مختص، مخصوص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلص
تصویر مخلص
قسمتی در شعر یا نثر که در آن شاعر یا نویسنده به مقصود اصلی گریز می زند، خلاصۀ کلام، چکیدۀ سخن، محل خلاص و نجات، محل رهایی، راه خلاص، گریزگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مختص
تصویر مختص
آنچه خاص کسی یا چیزی باشد، اختصاص یافته، خاص گردیده، آنکه که نسبت به کسی نزدیک است، مقرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلص
تصویر مخلص
ویژگی دوست پاک و بی ریا، بی آلایش، عبادت کنندۀ بی ریا
فرهنگ فارسی عمید
پرداخت برات آشکارا روشن پیدا پرداخت مبلغی که بعهده کسی گذاشته شده پرداخت حواله (صفویه) (سازمان اداری حکومت صفوی 141) : بعد از آن بموجب بروات مهر وزیر و کلانتر و مستوفی متوجهات دیوانی هر یک از دفتر حواله و محصص کلانتر موافق تبیجه فی مابین هر صنف توجیه و محصلان دیوانی از آن قرار باز یافت مینمایند. آشکار ظاهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلص
تصویر مخلص
اخلاص کننده، خالص و صاف و پاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخصب
تصویر مخصب
بارور مکانی که درآن خیر و برکت و فراوانی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخصوص
تصویر مخصوص
خاص کرده شده، ویژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختص
تصویر مختص
اختصاص یافته
فرهنگ لغت هوشیار
گچکار گچ اندوده گچ گرفته گچ اندوده گچ کاری شده: چون مامون به بیت العروس بیامد خانه ای دید مجصص و منقش... گچ کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخصص
تصویر متخصص
خاص گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخصص
تصویر تخصص
خاص گردیدن، یگانه شدن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
مخصصه در فارسی مونث مخصص ویژه گشته مخصصه در فارسی مونث مخصص: ویژه گر مونث مخصص جمع مخصصات. مونث مخصص جمع مخصصات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخصب
تصویر مخصب
((مُ صَ))
مکانی که در آن خیر و برکت و فراوانی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخصوص
تصویر مخصوص
((مَ))
خاص، ویژه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخلص
تصویر مخلص
((مُ لَ))
بی ریا، صمیمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخلص
تصویر مخلص
((مُ لِ))
خالص، صاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخلص
تصویر مخلص
((مَ لَ))
خلاصه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محصص
تصویر محصص
((مُ حَ صِّ))
آشکار، ظاهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجصص
تصویر مجصص
((مُ جَ صِّ))
گچ کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجصص
تصویر مجصص
((مُ جَ صَّ))
گچ گرفته، گچ اندوده، گچ کاری شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متخصص
تصویر متخصص
((مُ تَ خَ صِّ))
کارشناس، دارای تخصص، خاص شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخصص
تصویر تخصص
((تَ خَ صُّ))
به چیزی مخصوص شدن، در کاری مهارت داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مختص
تصویر مختص
((مُ تَ صّ))
اختصاص یافته، آنچه خاص کسی یا چیزی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخصص
تصویر تخصص
گرایش، ویژگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مخصوص
تصویر مخصوص
خود ویژه، ویژه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متخصص
تصویر متخصص
کار آزموده
فرهنگ واژه فارسی سره