مختص مختص آنچه خاص کسی یا چیزی باشد، اختصاص یافته، خاص گردیده، آنکه که نسبت به کسی نزدیک است، مقرب فرهنگ فارسی عمید
مختص مختص خاص کرده. خاص گردیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مخصوص شده و خاص شده. پسندشده و انتخاب شده. (ناظم الاطباء). ج، مُختَصّات، مصاحب و همدم و مونس و دوست برگزیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به اختصاص شود لغت نامه دهخدا
مخلص مخلص قسمتی در شعر یا نثر که در آن شاعر یا نویسنده به مقصود اصلی گریز می زند، خلاصۀ کلام، چکیدۀ سخن، محل خلاص و نجات، محل رهایی، راه خلاص، گریزگاه فرهنگ فارسی عمید