جدول جو
جدول جو

معنی مخزومه - جستجوی لغت در جدول جو

مخزومه
(مَ مَ)
مؤنث مخزوم. مرغان و شترمرغان، بدان جهت که دیوار بینی آنها سوراخ دار است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخروبه
تصویر مخروبه
خراب، ویران شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخطوبه
تصویر مخطوبه
ویژگی زنی که از او خواستگاری شده، خواستگاری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاصمه
تصویر مخاصمه
پیکار کردن با یکدیگر، دشمنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ مَ)
ماده گاو. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، ماده گاو کلان سال خردقامت. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (منتهی الارب). خزوم خزائم
لغت نامه دهخدا
(مُ خَزْ زَ مَ)
مرغان و شترمرغان که دیوار بینی آنها سوراخ دار است. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخزیم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سوراخ کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سوراخ کرده بینی. (ناظم الاطباء) ، مقطوع: شراک مخزوم، ای مقطوع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
تأنیث مجزوم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجزوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
از شاعران ایران و از مردم یزد است. این رباعی از اوست:
شب عربده با محنت هجران کردم
با او دل و جان دست و گریبان کردم
چون دیدم از او روی خلاصی مشکل
جان دادم و کاربر خود آسان کردم.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مؤنث مخدوم. رجوع به همین کلمه معنی اول شود.
- قوای مخدومۀ طبیعیه، عبارت است از قوه غاذیه و نامیه ومولده و مصوره. (از داود ضریر انطاکی ج 1 ص 13، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محتومه
تصویر محتومه
مونث محتوم جمع محتومات
فرهنگ لغت هوشیار
مخاصمت و مخاصمه در فارسی کینه ورزی دشمنی، پیکار پیکار کردن خصومت کردن با کسی دشمنی ورزیدن: و احیانا میان ایشان اختلاف واقع می گشت و از سر تکبر و ترفع منازعه و مخاصمه ظاهر میشد، پیکار کردن جمع مخاصمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذمومه
تصویر مذمومه
مونث مذموم بنگرید به مذموم مونث مذموم
فرهنگ لغت هوشیار
مداومت در فارسی پتاییدن برزیدن، پی گیری دنباله دادن 3 پایداری پا بر جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجومه
تصویر مرجومه
مونث مرجوم جمع مرجومات
فرهنگ لغت هوشیار
مرحومه در فارسی مونث مرحوم: آمرزیده نیکیاد درگذشته مونث مرحوم امت مرحومه (مسلمانان) جمع مرحومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرومه
تصویر محرومه
مونث محروم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محزونه
تصویر محزونه
مونث محزون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلوطه
تصویر مخلوطه
مخلوطه در فارسی مونث مخلوط بنگرید به مخلوط مونث مخلوط
فرهنگ لغت هوشیار
مخلوقه در فارسی مونث مخلوق بنگرید به مخلوق مونث مخلوق جمع مخلوقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محکومه
تصویر محکومه
مونث محکوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخدومی
تصویر مخدومی
در تازی نیامده سروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخزوم
تصویر مخزوم
بینی سوراخ کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخروبه
تصویر مخروبه
مخروبه در فارسی مونث مخروب ویرانه یبات مونث مخروب: بلده مخروبه
فرهنگ لغت هوشیار
مخروطه در فارسی مونث مخروط، ریش بزی، رود باریک مونث مخروط جمع مخروطات
فرهنگ لغت هوشیار
مخصوصه در فارسی مونث مخصوص ویژه مونث مخصوص جمع مخصوصات، موضوع یالفظی کلی بود یالفظی جزوی. مثال موضوع جزوی آنکه گویی: زید دبیر است یا زید دبیر نیست واین را مخصوصه خوانند. یا ادویه مخصوصه. داروهایی که خاص یک مرض باشند ادویه ای که بالاخص برای درمان یک مرض یا یک عارضه بخصوص بکار برده شوند مانند تجویز اوابائین در نارساییهای قلب ادویه خاصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجزومه
تصویر مجزومه
مونث مجزوم جمع مجزومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختومه
تصویر مختومه
مختومه در فارسی مونث مختوم بنگرید به مختوم مونث مختوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملزومه
تصویر ملزومه
مونث ملزوم، جمع ملزومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخزوم
تصویر مخزوم
((مَ))
سوراخ کرده، کسی که بینی اش سوراخ شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخاصمه
تصویر مخاصمه
((مُ ص مِ))
دشمنی کردن، جنگیدن، مخاصمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرحومه
تصویر مرحومه
((مَ مِ یا مَ))
مؤنث مرحوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرحومه
تصویر مرحومه
زنده یاد، شادروان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مخاصمه
تصویر مخاصمه
رزم، دشمنی
فرهنگ واژه فارسی سره
ختم شده، به پایان رسیده، انجام شده، به فرجام رسیده
متضاد: آغازشده
فرهنگ واژه مترادف متضاد