جدول جو
جدول جو

معنی مخروق - جستجوی لغت در جدول جو

مخروق
(مَ)
مرد بی بخت که مال به دستش نیاید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مرد بدبخت که مال به دستش نیاید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخنوق
تصویر مخنوق
خفه کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخروب
تصویر مخروب
مخروبه، خراب، ویران شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخراق
تصویر مخراق
نوعی تازیانه از جنس کرباس، فریب و دروغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلوق
تصویر مخلوق
مقابل خالق، آفریده شده، ساخته شده، انسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفروق
تصویر مفروق
عدد کوچک تری که از عدد بزرگ تر کم شود، پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخروط
تصویر مخروط
از اشکال هندسی، شبیه کله قند، کله قندی، تراشیده شده، خراطی شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
خبه کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گلوافشرده شده. (غیاث). خفه شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به خنیق و مخنق شود.
- امثال:
افتد مخنوق، در رهائی یافتن از سختی گویند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افتد مخنوق، به صیغۀ امر از افتداء و حذف حرف ندا و این مثل را در رهائی یافتن از سختی گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آفریده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). آفریده. (دهار). آفریده شده و ساخته شده. (ناظم الاطباء). ج، مخلوقات و مخلوقین:
به مدحت کردن مخلوق روی خویش بشخودم
نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم.
کسائی.
ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق
چون خویشتنی را چه بری بیش پرسته.
کسائی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 504).
و هر مخلوقی... چرا که می داند که خدا عوض می دهد به او همصحبتی پیغمبران نیکوکار را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).
همچو ما روزگار مخلوق است
گله کردن ز روزگار چراست.
مسعودسعد.
کس نبینی از مخلوقان که نه در وی نقصان است. (کشف الاسرار). و کدام اعجاز از این فراتر که اگر مخلوقی خواستی که این معانی در عبارت آرد بسی کاغذ مستغرق گشتی. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 7).
به سیمرغ مانم ز روی حقیقت
که از هیچ مخلوق همدم ندارم.
خاقانی.
خدمت حق کن به هر مقام که باشی
خدمت مخلوق افتخار ندارد.
عطار.
هر که خلق خدای را بیازارد تا دل مخلوقی به دست آرد حق جل وعلا همان مخلوق را برگمارد تا دمار از روزگارش برآرد. (گلستان).
پارسایان روی در مخلوق
پشت بر قبله می کنند نماز.
سعدی (گلستان).
بلند آسمان پیش قدرت خجل
تو مخلوق و آدم هنوز آب و گل.
سعدی (بوستان).
، املس و نرم گردانیده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نرم و املس کرده شده. (ناظم الاطباء) ، جامۀ کهنه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کهنه شده. (ناظم الاطباء). رجوع به خلق شود، نسبت داده شده شعر کسی به دیگری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابن أجدع بن مالک همدانی وادعی، مکنی به ابوعائشه. از زهاد تابعین و از اهالی یمن است. و چون فرزند ذکور نداشت و او را دختری به نام عائشه بود به ابوعائشه کنیت گرفت. پدر او اجدع مسلمانی گرفت و او در ایام خلیفۀ اول وارد مدینه گشت وسپس در کوفه مسکن گزید و در جنگهای حضرت علی (ع) شرکت جست. گویند آنگاه که عمر، مسروق را بدید گفت: نام تو چیست ؟ او گفت: مسروق بن أجدع. عمر گفت: أجدع شیطان است و نام تو مسروق بن عبدالرحمان باشد. مسروق ازعمر و علی (ع) و ابن مسعود و جناب و زید بن ثابت و مغیره و عبدالله بن عمر و عائشه روایت کند. وفات او به سال 63 ه. ق. بوده است. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 108)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دزدیده. (منتهی الارب). دزدیده شده. سرقت شده. ربوده. رجوع به سرقه و سرقت شود، مسروق الصوت، آن که صدایش گرفته باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
محمد بن محمد بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (ع) ، معروف به محروق که مقبره اش در بیرون شهر نیشابور (حد جنوب شرقی شهر) واقع است. بنای یادبود آرامگاه عمر خیام در مجاورت این امام زاده است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام کوهی در راه مکه. گویند چون شیطان در آن کوه میرسد چهل روز در حبس می ماند:
کوه محروق آنکه همچون زر بشفشاهنگ در
دیو را زو در شکنجه حبس خذلان دیده اند.
خاقانی (دیوان ص 98)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شعری که در وی تصرف خرم کرده باشند. (منتهی الارب). شعری که در وی تصرف خرم کرده باشند یعنی در فعولن ’عولن’ و در مفاعلتن ’فاعلتن’ گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به خرم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسروق
تصویر مسروق
دزدیده، سرقت شده، ربوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محروق
تصویر محروق
آتش گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
پرا کنیده، جداسته، کاسته پراکنده شده جدا کرده مقابل مقرون، عددی کوچکتر که از عددی بزرگتر تفریق شود مقابل مفروق منه مانند: 10 -6 4 (6 مفروق است) یا لفیف مفروق. یا وتد مفروق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخنوق
تصویر مخنوق
خبه شده گلو افشرده خفه کرده شده گلو افشرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخروط
تصویر مخروط
تراشیده شده، یکی از اشکال هندسی که شکل کله قندی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخروش
تصویر مخروش
از ریشه پارسی خراشیده خراشیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخروب
تصویر مخروب
ویران کرده شده، دزدیده، نا آبادان
فرهنگ لغت هوشیار
فوته تافته ترنا، خوش اندام: مرد، کاردان، شمشیر، گاو بد رام، فریب ترفند مرد نیکو اندام وبخشنده جمع مخاریق، فوطه بهم پیچیده تافته شبیه بتازیانه که با آن کسی را کتک زنند: از عرف رمان گشته و از شرع گریزان. چون دیو ز لاحول و چو دیوانه ز مخراق. (قوامی رازی)، فریب تزویر زرق: ای لطیفی که با مروت تو مدح با دیگران بود مخراق. (عثمان مختاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلوق
تصویر مخلوق
آفریده شده، ساخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخفوق
تصویر مخفوق
دیوانه
فرهنگ لغت هوشیار
فرو رفته، در آب غوته خورده، وینسته، فرو رفته در آب ،غرق شده، مرد مغروق، کشتی مغروق، جمع مغروقین (برای کسان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفروق
تصویر مفروق
((مَ))
پراکنده، جدا کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغروق
تصویر مغروق
((مَ))
غرق شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسروق
تصویر مسروق
((مَ))
دزدیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخلوق
تصویر مخلوق
((مَ))
آفریده شده، موجود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخنوق
تصویر مخنوق
((مَ))
خفه کرده شده، گلو افشرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخراق
تصویر مخراق
((مِ))
مرد نیک اندام، جوانمرد، چیزی شبیه تازیانه که از پارچه دراز درهم بافته درست می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخروب
تصویر مخروب
((مَ))
خراب شده، ویران شده
فرهنگ فارسی معین
((مَ))
از اشکال هندسی شبیه به کله قند که قائده اش دایره است و به نقطه ای در بالا که رأس نام دارد منتهی می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محروق
تصویر محروق
((مَ))
سوخته شده، افروخته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخلوق
تصویر مخلوق
آفریده
فرهنگ واژه فارسی سره