خبه کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گلوافشرده شده. (غیاث). خفه شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به خنیق و مخنق شود. - امثال: افتد مخنوق، در رهائی یافتن از سختی گویند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افتد مخنوق، به صیغۀ امر از افتداء و حذف حرف ندا و این مثل را در رهائی یافتن از سختی گویند. (ناظم الاطباء)
خبه کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گلوافشرده شده. (غیاث). خفه شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به خنیق و مخنق شود. - امثال: اِفْتَدِ مخنوق، در رهائی یافتن از سختی گویند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افتد مخنوق، به صیغۀ امر از افتداء و حذف حرف ندا و این مثل را در رهائی یافتن از سختی گویند. (ناظم الاطباء)
آفریده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). آفریده. (دهار). آفریده شده و ساخته شده. (ناظم الاطباء). ج، مخلوقات و مخلوقین: به مدحت کردن مخلوق روی خویش بشخودم نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم. کسائی. ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق چون خویشتنی را چه بری بیش پرسته. کسائی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 504). و هر مخلوقی... چرا که می داند که خدا عوض می دهد به او همصحبتی پیغمبران نیکوکار را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310). همچو ما روزگار مخلوق است گله کردن ز روزگار چراست. مسعودسعد. کس نبینی از مخلوقان که نه در وی نقصان است. (کشف الاسرار). و کدام اعجاز از این فراتر که اگر مخلوقی خواستی که این معانی در عبارت آرد بسی کاغذ مستغرق گشتی. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 7). به سیمرغ مانم ز روی حقیقت که از هیچ مخلوق همدم ندارم. خاقانی. خدمت حق کن به هر مقام که باشی خدمت مخلوق افتخار ندارد. عطار. هر که خلق خدای را بیازارد تا دل مخلوقی به دست آرد حق جل وعلا همان مخلوق را برگمارد تا دمار از روزگارش برآرد. (گلستان). پارسایان روی در مخلوق پشت بر قبله می کنند نماز. سعدی (گلستان). بلند آسمان پیش قدرت خجل تو مخلوق و آدم هنوز آب و گل. سعدی (بوستان). ، املس و نرم گردانیده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نرم و املس کرده شده. (ناظم الاطباء) ، جامۀ کهنه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کهنه شده. (ناظم الاطباء). رجوع به خلق شود، نسبت داده شده شعر کسی به دیگری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
آفریده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). آفریده. (دهار). آفریده شده و ساخته شده. (ناظم الاطباء). ج، مخلوقات و مخلوقین: به مدحت کردن مخلوق روی خویش بشخودم نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم. کسائی. ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق چون خویشتنی را چه بری بیش پرسته. کسائی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 504). و هر مخلوقی... چرا که می داند که خدا عوض می دهد به او همصحبتی پیغمبران نیکوکار را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310). همچو ما روزگار مخلوق است گله کردن ز روزگار چراست. مسعودسعد. کس نبینی از مخلوقان که نه در وی نقصان است. (کشف الاسرار). و کدام اعجاز از این فراتر که اگر مخلوقی خواستی که این معانی در عبارت آرد بسی کاغذ مستغرق گشتی. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 7). به سیمرغ مانم ز روی حقیقت که از هیچ مخلوق همدم ندارم. خاقانی. خدمت حق کن به هر مقام که باشی خدمت مخلوق افتخار ندارد. عطار. هر که خلق خدای را بیازارد تا دل مخلوقی به دست آرد حق جل وعلا همان مخلوق را برگمارد تا دمار از روزگارش برآرد. (گلستان). پارسایان روی در مخلوق پشت بر قبله می کنند نماز. سعدی (گلستان). بلند آسمان پیش قدرت خجل تو مخلوق و آدم هنوز آب و گل. سعدی (بوستان). ، املس و نرم گردانیده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نرم و املس کرده شده. (ناظم الاطباء) ، جامۀ کهنه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کهنه شده. (ناظم الاطباء). رجوع به خلق شود، نسبت داده شده شعر کسی به دیگری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
ابن أجدع بن مالک همدانی وادعی، مکنی به ابوعائشه. از زهاد تابعین و از اهالی یمن است. و چون فرزند ذکور نداشت و او را دختری به نام عائشه بود به ابوعائشه کنیت گرفت. پدر او اجدع مسلمانی گرفت و او در ایام خلیفۀ اول وارد مدینه گشت وسپس در کوفه مسکن گزید و در جنگهای حضرت علی (ع) شرکت جست. گویند آنگاه که عمر، مسروق را بدید گفت: نام تو چیست ؟ او گفت: مسروق بن أجدع. عمر گفت: أجدع شیطان است و نام تو مسروق بن عبدالرحمان باشد. مسروق ازعمر و علی (ع) و ابن مسعود و جناب و زید بن ثابت و مغیره و عبدالله بن عمر و عائشه روایت کند. وفات او به سال 63 ه. ق. بوده است. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 108)
ابن أجدع بن مالک همدانی وادعی، مکنی به ابوعائشه. از زهاد تابعین و از اهالی یمن است. و چون فرزند ذکور نداشت و او را دختری به نام عائشه بود به ابوعائشه کنیت گرفت. پدر او اجدع مسلمانی گرفت و او در ایام خلیفۀ اول وارد مدینه گشت وسپس در کوفه مسکن گزید و در جنگهای حضرت علی (ع) شرکت جست. گویند آنگاه که عمر، مسروق را بدید گفت: نام تو چیست ؟ او گفت: مسروق بن أجدع. عمر گفت: أجدع شیطان است و نام تو مسروق بن عبدالرحمان باشد. مسروق ازعمر و علی (ع) و ابن مسعود و جناب و زید بن ثابت و مغیره و عبدالله بن عمر و عائشه روایت کند. وفات او به سال 63 هَ. ق. بوده است. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 108)
محمد بن محمد بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (ع) ، معروف به محروق که مقبره اش در بیرون شهر نیشابور (حد جنوب شرقی شهر) واقع است. بنای یادبود آرامگاه عمر خیام در مجاورت این امام زاده است
محمد بن محمد بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (ع) ، معروف به محروق که مقبره اش در بیرون شهر نیشابور (حد جنوب شرقی شهر) واقع است. بنای یادبود آرامگاه عمر خیام در مجاورت این امام زاده است
نام کوهی در راه مکه. گویند چون شیطان در آن کوه میرسد چهل روز در حبس می ماند: کوه محروق آنکه همچون زر بشفشاهنگ در دیو را زو در شکنجه حبس خذلان دیده اند. خاقانی (دیوان ص 98)
نام کوهی در راه مکه. گویند چون شیطان در آن کوه میرسد چهل روز در حبس می ماند: کوه محروق آنکه همچون زر بشفشاهنگ در دیو را زو در شکنجه حبس خذلان دیده اند. خاقانی (دیوان ص 98)
شعری که در وی تصرف خرم کرده باشند. (منتهی الارب). شعری که در وی تصرف خرم کرده باشند یعنی در فعولن ’عولن’ و در مفاعلتن ’فاعلتن’ گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به خرم شود
شعری که در وی تصرف خَرْم کرده باشند. (منتهی الارب). شعری که در وی تصرف خَرْم کرده باشند یعنی در فعولن ’عولن’ و در مفاعلتن ’فاعلتن’ گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به خرم شود
پرا کنیده، جداسته، کاسته پراکنده شده جدا کرده مقابل مقرون، عددی کوچکتر که از عددی بزرگتر تفریق شود مقابل مفروق منه مانند: 10 -6 4 (6 مفروق است) یا لفیف مفروق. یا وتد مفروق
پرا کنیده، جداسته، کاسته پراکنده شده جدا کرده مقابل مقرون، عددی کوچکتر که از عددی بزرگتر تفریق شود مقابل مفروق منه مانند: 10 -6 4 (6 مفروق است) یا لفیف مفروق. یا وتد مفروق
فوته تافته ترنا، خوش اندام: مرد، کاردان، شمشیر، گاو بد رام، فریب ترفند مرد نیکو اندام وبخشنده جمع مخاریق، فوطه بهم پیچیده تافته شبیه بتازیانه که با آن کسی را کتک زنند: از عرف رمان گشته و از شرع گریزان. چون دیو ز لاحول و چو دیوانه ز مخراق. (قوامی رازی)، فریب تزویر زرق: ای لطیفی که با مروت تو مدح با دیگران بود مخراق. (عثمان مختاری)
فوته تافته ترنا، خوش اندام: مرد، کاردان، شمشیر، گاو بد رام، فریب ترفند مرد نیکو اندام وبخشنده جمع مخاریق، فوطه بهم پیچیده تافته شبیه بتازیانه که با آن کسی را کتک زنند: از عرف رمان گشته و از شرع گریزان. چون دیو ز لاحول و چو دیوانه ز مخراق. (قوامی رازی)، فریب تزویر زرق: ای لطیفی که با مروت تو مدح با دیگران بود مخراق. (عثمان مختاری)