جدول جو
جدول جو

معنی مخرج - جستجوی لغت در جدول جو

مخرج
جای خارج شدن، محل خروج، در علم زبانشناسی محل خروج حرف از دهان، محل تلفظ حروف از کام و دهان، جمع مخارج، در ریاضیات عددی که نشان می دهد واحد به چند بخش تقسیم شده، در علم زیست شناسی معقد
تصویری از مخرج
تصویر مخرج
فرهنگ فارسی عمید
مخرج
(مُ خَرْ رَ)
علم وادب آموخته شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، ناتمام رها شده. و رجوع به تخریج شود.
- عکس مخرج، اصطلاحی است بدیعی که صاحب ترجمان البلاغه در ذیل ’فی العکس’ آرد و گوید: چون الفاظ و کلمات بیت را باز گردانند و لفظ آخر را لفظ اول گردانند آن را عکس خوانند، و بود که این عمل اندر همه بیت بود، و بود که اندر همه مصراع باشد. و این عمل چون اندر بیت بود کامل خوانند و چون اندر مصراع بودآن را مخرج خوانند یعنی که ناتمام. و نکوتر آن کامل باشد. و عکس کامل و مخرج بر دو قسم است، و یک قسم را متهادی خوانند، و این آن بود که معنی الفاظ برنگردد به بازگردش و دیگر را مجری خوانند، و این آن بود که معنی دیگر گردد. و آن بیتهای کامل مجری چنانکه عنصری گوید:
اگر چه باشد تنها، جهان با اوست
و گر چه با او باشدهمه جهان تنهاست.
و اما عکس مخرج متهادی این است که عنصری گوید:
بوسه ندهد ما را، ما را ندهد بوسه
غمگین دل ما دارد، دارد دل ما غمگین.
(ترجمان البلاغه ص 96)
لغت نامه دهخدا
مخرج
(مُ خَرْ رِ)
کسی که بعضی لوح را نویسد و گذارد بعض آن را. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه می نویسد بعض لوح را و بعض آن را ترک می کند. (ناظم الاطباء) ، علم وادب آموزنده و تربیت کننده نوجوانان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، سال که در آن فراخی و تنگی باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مخرج
(مُ رِ)
بیرون برآورنده. (غیاث). بیرون آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بیرون کننده. (ناظم الاطباء).
- مخرج الضمیر، کسی که از ضمیر و درون مردم اطلاع می دهد، و منجمی نیز به این صفت شهرت یافته است وی از ما فی الضمیر و آنچه که بر خاطر کسی خطور می کرد آگاهی می داد. (از تاریخ الحکما چ لیپزیک 335).
، باج اداکننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اداکننده باج. (ناظم الاطباء) ، شکارکننده شترمرغ ابلق. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که شکار می کند شتر مرغ ابلق را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مخرج
بیرون شدن، جای بیرون آمدن، محل خلاصی و رهایی، مقعد
تصویری از مخرج
تصویر مخرج
فرهنگ لغت هوشیار
مخرج
((مَ رَ))
جای خروج، عددی که در زیر خط کسری قرار گرفته است، جایگاه تولید هر یک از آواهای زبان، جمع مخارج
تصویری از مخرج
تصویر مخرج
فرهنگ فارسی معین
مخرج
((مُ رِ))
خراج دهنده، ادا کننده باج
تصویری از مخرج
تصویر مخرج
فرهنگ فارسی معین
مخرج
((مُ خَ رَّ))
بیرون آمده، استخراج شده
تصویری از مخرج
تصویر مخرج
فرهنگ فارسی معین
مخرج
برونگاه
تصویری از مخرج
تصویر مخرج
فرهنگ واژه فارسی سره
مخرج
مقعد، دررو، خروجی، محل خروج
متضاد: مدخل، واجگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مخرج
مقامات تقسیم کننده، خارج شوید
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخرم
تصویر مخرم
برآمدگی کوه، دماغه کوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدرج
تصویر مدرج
درجه دار مثلاً خط کش مدرّج، در علوم ادبی موقوف المعانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرج
تصویر معرج
نردبان، پلکان، آنچه به وسیلۀ آن بالا بروند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخرق
تصویر مخرق
پاره کننده، شکافنده، بسیار دروغ گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرج
تصویر مفرج
آنکه اندوه را از دل دور کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
خراب کننده، ویران کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخارج
تصویر مخارج
مخرج ها، جای خارج شدن ها، محل خروج ها، جمع واژۀ مخرج
خرجها، هزینه ها، جمع واژۀ خرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدرج
تصویر مدرج
جای رفت و آمد، معبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدرج
تصویر مدرج
درج شده، مندرج، در علوم ادبی موقوف المعانی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ خَرْ رَجَ)
زمین که جائی از آن با گیاه و جائی بی گیاه باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سر گشته درنده پاره پاره گرداننده، بسیار دروغگو متحیر گرداننده سرگشته کننده. پاره کرده دریده. پاره پاره کننده درنده، بسیار دروغگو: بهر محل محققان را مخراق زن این مخرقان را. (تحفه العراقین در اینجا مراد از مخرقان فیلسوفان است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرج
تصویر محرج
نا روا گردان نشایست کننده، دلهره ساز
فرهنگ لغت هوشیار
برساخته، دانشجوی فرا راه افتاده در علم و ادب طالب علم دانشجو، فارغ التحصیل جمع متخرجین
فرهنگ لغت هوشیار
آبامدار اختر نشان: جامه ای که بر آن آبام یا اختر نگاشته اند. نوعی از حله که بر آن صورت برج باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخرش
تصویر مخرش
مخراش: بنگرید به مخراش چوب سرکج، چوب خط کش چرم دوزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
ویران کننده، نا آباد گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غیر قیاسی خرج است مفرد ندارد، آنچه را که شخصی از مال خود خرج میکند و به مصرف معیشت و زندگانی میرساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدرج
تصویر مدرج
به درجات کرده، صاحب درجه ها، پله پله شده، درجه بندی شده
فرهنگ لغت هوشیار
پشته تک، بینی کوه شکافتنی بریدنی پشته و کوهی که منفرد باشد، بینی کوه جمع مخارم
فرهنگ لغت هوشیار
نردبان جامه گرانبها جامه راهراه آنچه بوسیله آن بالا روند، نردبان، پلکان، جمع معارج معاریج. جامه خط دار در پیچیدگی: در ممزج باشم و ممزوج کوثر خاطرم در معرج غلطم و معراج رضوان جای من. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخرج
تصویر تخرج
ادب یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخرج
تصویر اخرج
ابلک (ابلق) خلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخرجه
تصویر مخرجه
مونث مخرج بیرون آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
ویرانگر
فرهنگ واژه فارسی سره