جدول جو
جدول جو

معنی مخرج

مخرج((مَ رَ))
جای خروج، عددی که در زیر خط کسری قرار گرفته است، جایگاه تولید هر یک از آواهای زبان، جمع مخارج
تصویری از مخرج
تصویر مخرج
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مخرج

مخرج

مخرج
جای خارج شدن، محل خروج، در علم زبانشناسی محل خروج حرف از دهان، محل تلفظ حروف از کام و دهان، جمعِ مخارج، در ریاضیات عددی که نشان می دهد واحد به چند بخش تقسیم شده، در علم زیست شناسی معقد
مخرج
فرهنگ فارسی عمید

مخرج

مخرج
بیرون برآورنده. (غیاث). بیرون آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بیرون کننده. (ناظم الاطباء).
- مخرج الضمیر، کسی که از ضمیر و درون مردم اطلاع می دهد، و منجمی نیز به این صفت شهرت یافته است وی از ما فی الضمیر و آنچه که بر خاطر کسی خطور می کرد آگاهی می داد. (از تاریخ الحکما چ لیپزیک 335).
، باج اداکننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اداکننده باج. (ناظم الاطباء) ، شکارکننده شترمرغ ابلق. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که شکار می کند شتر مرغ ابلق را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

مخرج

مخرج
کسی که بعضی لوح را نویسد و گذارد بعض آن را. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه می نویسد بعض لوح را و بعض آن را ترک می کند. (ناظم الاطباء) ، علم وادب آموزنده و تربیت کننده نوجوانان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، سال که در آن فراخی و تنگی باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

مخرج

مخرج
علم وادب آموخته شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، ناتمام رها شده. و رجوع به تخریج شود.
- عکس مخرج، اصطلاحی است بدیعی که صاحب ترجمان البلاغه در ذیل ’فی العکس’ آرد و گوید: چون الفاظ و کلمات بیت را باز گردانند و لفظ آخر را لفظ اول گردانند آن را عکس خوانند، و بود که این عمل اندر همه بیت بود، و بود که اندر همه مصراع باشد. و این عمل چون اندر بیت بود کامل خوانند و چون اندر مصراع بودآن را مخرج خوانند یعنی که ناتمام. و نکوتر آن کامل باشد. و عکس کامل و مخرج بر دو قسم است، و یک قسم را متهادی خوانند، و این آن بود که معنی الفاظ برنگردد به بازگردش و دیگر را مجری خوانند، و این آن بود که معنی دیگر گردد. و آن بیتهای کامل مجری چنانکه عنصری گوید:
اگر چه باشد تنها، جهان با اوست
و گر چه با او باشدهمه جهان تنهاست.
و اما عکس مخرج متهادی این است که عنصری گوید:
بوسه ندهد ما را، ما را ندهد بوسه
غمگین دل ما دارد، دارد دل ما غمگین.
(ترجمان البلاغه ص 96)
لغت نامه دهخدا