- مخدوم
- کسی که به او خدمت می کنند، سرور، آقا
معنی مخدوم - جستجوی لغت در جدول جو
- مخدوم
- خدمت کرده شده، سرور، آقا
- مخدوم ((مَ))
- خدمت کرده شده، سرور، آقا، ارباب
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در تازی نیامده سروری
آسیب دیده، آسیب دیده، زخمی
نیست شده، نیست و نابود، گم شده
صدمه دیده، کوفته شده، آسیب دیده
مهر شده، به آخررسانیده شده، انجام یافته
خراشیده شده، خدشه دار، کنایه از معیوب، نامنسجم
از مادوم تازی نانخورش
بینی سوراخ کرده
خراشیده خراشدار خراشیده شده، بد اندیشیده، دستکاری شده خراشیده شده خراش برداشته، وسوسه کرده شده، تصرف شده (جملات و عبارات یک نوشته)
پایان یافته
کوفته شده
نیست و نابود و چیزی که موجود نباشد
ویران شده و خراب شده
مهر کرده شده، به آخر رسانیده شده
نیست شده، نیست و نابود
ویران، خراب
جمع مخدوم، سروران جمع مخدوم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
سرور کره: دشنامی است چون کره خر مخدوم زاده فرزند مخدوم (درمقام توهین) : ز دم بر خود زند هر گاه دره خر تصویر را مخدوم کره. (محمد سعید اشرف)