جدول جو
جدول جو

معنی مخدش - جستجوی لغت در جدول جو

مخدش(مُ خَدْ دِ / مِ دَ)
میان دو کتف شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مخدش(مُ خَدْ دَ)
مقطع گردن انسان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مخدش
خراشنده
تصویری از مخدش
تصویر مخدش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخمش
تصویر مخمش
مخدوش، خدشه دار، خراشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخدر
تصویر مخدر
ویژگی آنچه اعصاب را سست و بی حس می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخدوش
تصویر مخدوش
خراشیده شده، خدشه دار، کنایه از معیوب، نامنسجم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخده
تصویر مخده
پشتی، نازبالش
فرهنگ فارسی عمید
(مَ خَ دَ)
از ’م خ د’، معونت. یقال: هو محتاج الی مخدته، ای معونته. (اقرب الموارد) (محیط المحیط). یاری گری. (منتهی الارب). یاری و معونت و مددگاری و دستگیری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
صیف کم باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، ناقه ای که بچۀ ناقص خلقت زاید اگر چه ایام او کامل بود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). و بچۀ این حیوان مخدج است. (از محیط المحیط). و رجوع به اخداج و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ / دَ)
اسد مخدر، شیری که بیشه و جنگل آن را پنهان کرده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَوْ وِ)
کم و اندک کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که کم و اندک می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تخویش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَدْ دِ)
بی حس و سست کننده اندام. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بی حس کننده و سست نمایندۀ اعضاء. (ناظم الاطباء). دوائی است که قابلیت تام را برای تأثیر قوه نفسانیه از روح سلب میکند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). به داروهایی اطلاق شود که سبب بی حسی و رخوت و سستی گردد چون هروئین، تریاک، کوکائین و غیره که در طب برای بی حسی و کاهش احساس درد به کار آید و مصرف مکرر غالب آنها موجب اعتیاد و دوام استعمال مخدرها موجب بروز نوعی جنون و اختلالات عصبی می گردد، در پرده نشاننده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنکه می پوشاند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخدیر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَدْ دَ)
بی حس و سست کرده شده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، در پرده نشانیده شده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حجاب دار و پنهان و پوشیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی دوم مادۀ قبل و تخدیر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَدْ دِ)
لاغرگوشت و کم گوشت. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گوشت و یا پوست درهم کشیده و چین دار و لاغر و کم گوشت. (ناظم الاطباء) ، لاغرگرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی و یا چیزی که لاغر می کند. (ناظم الاطباء) ، شکافنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخدید شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
بچۀ ناقص خلقت ناقه اگر چه بعد تمامی ایام زاده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود، مرد ناقص دست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، بخیل و طمعکار. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
دبران. فنیق. تابع النجم. و رجوع به تابع النجم در همین لغت نامه و آثار الباقیۀ ابوریحان چ لایپزیک ص 342 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
پنهان در پس پرده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
به معنی مخراش است. و رجوع به مخراش و مخرشه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَرْ رِ)
خوشۀ زراعت که برآید سر آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کشتی که سر خوشۀ وی برآمده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آهسته آهسته رونده بر روی زمین. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه آهسته آهسته بر روی زمین می رود. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخداء شود
لغت نامه دهخدا
(مِ خَدْ دَ)
از ’خ دد’، نازبالش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) بالش و نازبالش. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود، آهنی که زمین را بدان شکافند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ج، مخادّ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ خَدْ دِ)
پشتیگاه آکندۀ از پنبه و جز آن که بروی دشک نهاده... تکیه کنند. (ناظم الاطباء) : و از وی (از خوارزم) روی مخده و قزاگند و کرباس و نمد و ترف و رخبین خیزد. (حدود العالم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
مسند از تخت و مخده ز نمط برگیرید
حجله از بهو و ستاره ز حجر بگشائید.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 160).
و رجوع به مادۀ قبل معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
آنکه خوابیده دست و پای و سست اندام گرداند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی یا چیزی که سست و بی حرکت می کند و موجب خواب رفتگی اعضاء می شود. (ناظم الاطباء) ، درآمدۀ در روز باران. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مقیم و آرام در خانه و یا در لانه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اخدار شود
لغت نامه دهخدا
خراشدار خدشه وارد آمده: مخدوش: هفتاد بار توبه کند شب رسول حق تو به شکن حق است که توبه مخمش است. (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخدر
تصویر مخدر
کسی یا چیزی که سست و بی حرکت میکند و موجب خواب رفتگی اعضا میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخدع
تصویر مخدع
صندوقخانه
فرهنگ لغت هوشیار
خراشیده خراشدار خراشیده شده، بد اندیشیده، دستکاری شده خراشیده شده خراش برداشته، وسوسه کرده شده، تصرف شده (جملات و عبارات یک نوشته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخده
تصویر مخده
مخده در فارسی زمین شکاف، ناز بالش پشتی ناز بالش پشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخرش
تصویر مخرش
مخراش: بنگرید به مخراش چوب سرکج، چوب خط کش چرم دوزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخدر
تصویر مخدر
((مُ خَ دِّ))
سست کننده، آنچه که باعث رخوت و خواب و سستی اعصاب می شود، دارای ویژگی تخدیرکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخدع
تصویر مخدع
((مَ یا مِ یا مُ دَ))
صندوقخانه، جمع مخادع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخدوش
تصویر مخدوش
((مَ))
خراشیده شده، خدشه دار شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخده
تصویر مخده
((مَ خَ دَّ))
نازبالش، پشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخمش
تصویر مخمش
((مُ خَ مَّ))
خدشه وارد آمده، مخدوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخدر
تصویر مخدر
بنگ
فرهنگ واژه فارسی سره