جدول جو
جدول جو

معنی مخدج - جستجوی لغت در جدول جو

مخدج
(مُ دِ)
صیف کم باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، ناقه ای که بچۀ ناقص خلقت زاید اگر چه ایام او کامل بود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). و بچۀ این حیوان مخدج است. (از محیط المحیط). و رجوع به اخداج و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
مخدج
(مُ دِ)
دبران. فنیق. تابع النجم. و رجوع به تابع النجم در همین لغت نامه و آثار الباقیۀ ابوریحان چ لایپزیک ص 342 شود
لغت نامه دهخدا
مخدج
(مُ دَ)
بچۀ ناقص خلقت ناقه اگر چه بعد تمامی ایام زاده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود، مرد ناقص دست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، بخیل و طمعکار. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخرج
تصویر مخرج
جای خارج شدن، محل خروج، در علم زبانشناسی محل خروج حرف از دهان، محل تلفظ حروف از کام و دهان، جمع مخارج، در ریاضیات عددی که نشان می دهد واحد به چند بخش تقسیم شده، در علم زیست شناسی معقد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخدر
تصویر مخدر
ویژگی آنچه اعصاب را سست و بی حس می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخده
تصویر مخده
پشتی، نازبالش
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لَ)
نام گیاهی است که چون چاروا خورد مست شود. (برهان) (آنندراج). یک نوع گیاهی است که چون چارپایان خورند مست شوند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
شتر جوان فربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ)
داغ و نشانه ای از نشانه های شتر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
حدج بندنده بر شتر (حدج مرکبی است زنان را مانند محفه و هودج). (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَدْ دِ)
تیزنگرنده. (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَمْ مَ)
رجل مخمج الاخلاق، مرد تباه خو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ / دَ)
اسد مخدر، شیری که بیشه و جنگل آن را پنهان کرده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
پنهان در پس پرده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَدْ دِ)
بی حس و سست کننده اندام. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بی حس کننده و سست نمایندۀ اعضاء. (ناظم الاطباء). دوائی است که قابلیت تام را برای تأثیر قوه نفسانیه از روح سلب میکند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). به داروهایی اطلاق شود که سبب بی حسی و رخوت و سستی گردد چون هروئین، تریاک، کوکائین و غیره که در طب برای بی حسی و کاهش احساس درد به کار آید و مصرف مکرر غالب آنها موجب اعتیاد و دوام استعمال مخدرها موجب بروز نوعی جنون و اختلالات عصبی می گردد، در پرده نشاننده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنکه می پوشاند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخدیر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَدْ دَ)
بی حس و سست کرده شده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، در پرده نشانیده شده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حجاب دار و پنهان و پوشیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی دوم مادۀ قبل و تخدیر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَدْ دِ)
لاغرگوشت و کم گوشت. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گوشت و یا پوست درهم کشیده و چین دار و لاغر و کم گوشت. (ناظم الاطباء) ، لاغرگرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی و یا چیزی که لاغر می کند. (ناظم الاطباء) ، شکافنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخدید شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
بیرون برآورنده. (غیاث). بیرون آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بیرون کننده. (ناظم الاطباء).
- مخرج الضمیر، کسی که از ضمیر و درون مردم اطلاع می دهد، و منجمی نیز به این صفت شهرت یافته است وی از ما فی الضمیر و آنچه که بر خاطر کسی خطور می کرد آگاهی می داد. (از تاریخ الحکما چ لیپزیک 335).
، باج اداکننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اداکننده باج. (ناظم الاطباء) ، شکارکننده شترمرغ ابلق. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که شکار می کند شتر مرغ ابلق را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
آنکه خوابیده دست و پای و سست اندام گرداند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی یا چیزی که سست و بی حرکت می کند و موجب خواب رفتگی اعضاء می شود. (ناظم الاطباء) ، درآمدۀ در روز باران. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مقیم و آرام در خانه و یا در لانه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اخدار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَرْ رِ)
کسی که بعضی لوح را نویسد و گذارد بعض آن را. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه می نویسد بعض لوح را و بعض آن را ترک می کند. (ناظم الاطباء) ، علم وادب آموزنده و تربیت کننده نوجوانان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، سال که در آن فراخی و تنگی باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخدش
تصویر مخدش
خراشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخرج
تصویر مخرج
بیرون شدن، جای بیرون آمدن، محل خلاصی و رهایی، مقعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخده
تصویر مخده
مخده در فارسی زمین شکاف، ناز بالش پشتی ناز بالش پشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخدع
تصویر مخدع
صندوقخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخدر
تصویر مخدر
کسی یا چیزی که سست و بی حرکت میکند و موجب خواب رفتگی اعضا میشود
فرهنگ لغت هوشیار
غده ایست در میان فاق پاچه گوسفند و گاو که عوام معتقدند هر کس آنرا بخورد چشمش موی زاید در می آورد و باید پیش از پختن یا پس از پخته شدن پاچه آنرا بیرون آورد، انتهای هر چیز: (فلان کس تا مو دزدش بما فرو کرد) (یعنی کلاه گشادی سر ما گذاشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخدع
تصویر مخدع
((مَ یا مِ یا مُ دَ))
صندوقخانه، جمع مخادع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخرج
تصویر مخرج
((مُ خَ رَّ))
بیرون آمده، استخراج شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخرج
تصویر مخرج
((مُ رِ))
خراج دهنده، ادا کننده باج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخرج
تصویر مخرج
((مَ رَ))
جای خروج، عددی که در زیر خط کسری قرار گرفته است، جایگاه تولید هر یک از آواهای زبان، جمع مخارج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخده
تصویر مخده
((مَ خَ دَّ))
نازبالش، پشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخدر
تصویر مخدر
((مُ خَ دِّ))
سست کننده، آنچه که باعث رخوت و خواب و سستی اعصاب می شود، دارای ویژگی تخدیرکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخدر
تصویر مخدر
بنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مخرج
تصویر مخرج
برونگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
مقامات تقسیم کننده، خارج شوید
دیکشنری اردو به فارسی