جدول جو
جدول جو

معنی مختزق - جستجوی لغت در جدول جو

مختزق
(مُ تَ زِ)
شمشیر برهنه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شمشیر برهنه شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختزاق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مختزن
تصویر مختزن
ذخیره شده، اندوخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مختنق
تصویر مختنق
خفه شونده، در پزشکی آنکه دچار اختناق شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخترق
تصویر مخترق
مکان حرکت، معبر، راه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ فِ)
گوراب جنبنده و طپنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به اختفاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
چسبنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التزاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَ)
هر چیز که ازآن نفع بردارند. (منتهی الارب). هر چیزی که بدان منتفع شوند. (از اقرب الموارد). رزق. روزی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آنکه از قوت و غذا و جز آن بهره مند شود. (از متن اللغه). روزی خوار. جیره خوار. روزی مند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرتزق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
مرسوم گیرنده. روزی یابنده. (آنندراج) ، وظیفه دار. مرسوم دار. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). علوفه دار. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتزاق. رجوع به ارتزاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
مهب باد و بادگذر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای وزیدن باد و بادگذر. (ناظم الاطباء) ، دشت و بیابان، هنگام و زمان حرکت و سیر، جای حرکت و سیر، محل عبور کشتی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
باد گذرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باد سخت وزنده. (ناظم الاطباء) ، بربافندۀ دروغ. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دروغ بربافنده و ایجادکننده دروغ. (ناظم الاطباء) ، گذرنده و رونده. (آنندراج). کسی که می گذرد و می رود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اختراق شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ زِ)
به تیر و نیزه دوزنده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که در جماعت آمده بگیرد کسی را از آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اختزاز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَزِ)
آنکه کسی را از قومی ببرد و جداکند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که از قوم خود می برد. (ناظم الاطباء). رجوع به اختزاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
تنها و منفرد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تنها و جدا و منفرد. (ناظم الاطباء) ، اندازنده و برنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که می برد و قطع می کند و جدا میکند وبرمی اندازد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختزال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَ)
نگاهداشته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نگاهداشته شده. (ناظم الاطباء) ، جمع کرده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ذخیره شده و اندوخته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
کسی که نگاه می دارد سر را و پنهان می کند آن را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که اندوخته می کند مال را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که می گیرد نزدیکترین راه را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اختزان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَ)
تنگی جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیط المحیط). جای تنگ. (ناظم الاطباء). رجوع به اختناق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
تمام خلق شده. (مهذب الاسماء). تمام خلقت از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). نیک ساخته شده و تمام خلقت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، کریم الاخلاق. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، دروغ و ناراستی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
دروغ بربافنده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مناسب و موافق ساخته شده، شایسته و سزاوار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، تمام خلقت و نیک ساخته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به اختلاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
خبه شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خفه شده و گلوفشرده شده برای مردن. (ناظم الاطباء) ، اسب که غرۀ پیشانی وی تا رخسارش رسیده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ)
چوبک که در دو طرف آن میخ تیز بود، و آن پیش آنها باشد که غورۀ خرما به عوض خسته فروشند، و او مخزق ها بسیار دارد و کودکان پیش وی خسته آرند و او خسته گرفته به کودکان عوض خسته هر قدر که باشد گرو بندد و گوید که چندین بار مخزق خواهم زد پس بر مخزق که بر نشانه افتد و غوره آرد کودکان بگیرند اندک باشد یا بسیار و اگر مخزق خطاکند پس کودکان محروم مانند و خسته مفت رود. ج، مخازق. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چوب خردی که در سر آن میخ آهنی تیزی باشد و در نزد کسانی است که غورۀ خرما را به خستۀ آن می فروشند. ج، مخازق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملتزق
تصویر ملتزق
چسبنده
فرهنگ لغت هوشیار
روزی خوار رستاد گیر رستادی مایه سود، مایه روزی هر چیز که از آن روزی خورند، هرچیز که از آن سود و نفع بردارند. مرسوم گیرنده مرسوم دار وظیفه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختلق
تصویر مختلق
به آفرید دروغ بافنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختنق
تصویر مختنق
خبه شونده، جای تنگ کسی که گلویش فشرده شود خفه شونده
فرهنگ لغت هوشیار
باد گذر گذرگاه باد گذرنده، باد گذرنده، رونده، بر بافنده دروغ دروغباف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختزل
تصویر مختزل
تنها تک، اندازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختزن
تصویر مختزن
جمع کرده و ذخیره شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتزق
تصویر مرتزق
((مُ تَ زَ))
هرچیز که از آن روزی خورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مختنق
تصویر مختنق
((مُ تَ نِ))
خفه شونده، گلوی فشرده شده
فرهنگ فارسی معین