جدول جو
جدول جو

معنی مخاوفه - جستجوی لغت در جدول جو

مخاوفه
(شَ)
نبرد کردن با یکدیگر بترسیدن. (تاج المصادر بیهقی). غلبه کردن کسی را در ترس. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). خاوفه مخاوفه، غالب شد اورا در ترس یعنی بیشتر از وی ترسید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخابره
تصویر مخابره
خبر دادن، خبر گرفتن، مکالمه به وسیلۀ تلگراف یا تلفن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصوفه
تصویر متصوفه
متصوفان، گروه صوفیان، اهل تصوف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوره
تصویر محاوره
با هم سخن گفتن، گفتگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
دسترسی، به صورت داوطلبانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاوف
تصویر مخاوف
مخوف ها، ترسناک ها، ترس آورها، خوفناک ها، جمع واژۀ مخوف
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
دزدیدن نگاه خود را نزد کسی. خاوت طرفه دونی مخاوته، دزدید نگاه خود را نزد من. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مخوف. (دهار). جاهای خوف. (غیاث). جای های ترسناک و هولناک. (ناظم الاطباء) : والحق راه آن دراز و بی پایان یافتم، سراسر مخاوف و مضایق، آنگاه نه راهبر معین و نه سالار پیدا. (کلیله و دمنه ایضاً ص 48). چه هر که بر قوت ذات و زور نفس اعتماد کند لاشک در مخاوف و مضایق افتد. (کلیله و دمنه ایضاً ص 300). از آن مخاوف و تنائف بیرون افتادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 336). موسم تقاطر اقطار و تکاثر امطار بود و راهی دراز و مخاوف بسیار در پیش. (ترجمه تاریخ یمینی). عرصۀ عریض ممالک امن از جملۀ مخاوف و مهالک مضبوط و مرتب بر قانونی. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
از ’خ وف’، ترسیدن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (از اقرب الموارد). و رجوع به مخافت و خوف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ / فِ)
مخوف. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مخوف شود
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ)
با هم مهربان و دوست شدن. (ناظم الاطباء). رأفت. (از اقرب الموارد). رجوع به رأفت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شَ غَ)
مخالفت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مخالفت کردن با کسی. (ناظم الاطباء) ، موافقت از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). موافقت کردن با کسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ بَ)
بلند کردن و دور داشتن پهلوی خود را از فراش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ فَ)
معارضه کردن کسی را در بیع. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، چشم فروخوابانیده تیز نگریستن به سوی چیزی چنانکه در راست گردانیدن تیر و دیدن در جرم آفتاب باشد. (منتهی الاب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). به دنبال چشم به کسی نگریستن. (زوزنی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ نَ)
درآوردن اسب را به آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِطْ طَ)
چیزی به خریف فرادادن. (تاج المصادر بیهقی). معاملۀ خریف کردن با کسی. (آنندراج) : خارفه، معاملۀ خریف کرد با وی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ ظَ)
سرعت کردن در شکستن عهد و امان. خاشف فی ذمته، سرعت کرد در شکستن عهد و امان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، راندن شتران را همه شب. خاشف الابل لیله، راند شتران را همه شب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، آواز دادن تیر وقت رسیدن به هدف. خاشف السهم، آواز داد تیر وقت رسیدن به هدف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَعْوْ)
با کسی خلاف کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). خلاف کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خلاف. (ناظم الاطباء) (محیط المحیط). و رجوع به خلاف و مخالفت شود، لازم گرفتن کسی را. (ناظم الاطباء) ، رفتن نزدیک زنی در غیبت شوهر او. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، واپس ایستاده شدن. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح صرفی) آمدن کلمه ای برخلاف قاعده لغت عرب مثلاً واجب است که در قام اعلال گردد و در مدّ ادغام، حال اگر جز این باشد آن را مخالفت قیاس خوانند. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
سماء مخصوفه، آسمان املس کهنه یا دورنگ که در آن سیاهی و سپیدی باشد. (منتهی الارب). سماء مخصوفه، آسمان املس و یا آسمان دورنگ که در آن سپیدی و سیاهی بود. (ناظم الاطباء). شاه مخصوفه، که دارای دو رنگ سیاه و سپید باشد و گویند: ’ملساءخلساء’. (از اقرب الموارد). شاه مخصوفه ای ’ملساء خلساء’ یا دارای دو رنگ سیاه و سپید. (از محیط المحیط) ، نعل مخصوفه، کفشی که از چندین قطعه چرم دوخته شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
مؤنث مخروف. ارض مخروفه، زمین آبداده شده از باران خریفی و نخستین باران اول زمستان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مخروف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
چاه بسیارآب در زمین سنگناک که آب آن منقطع نشود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مخسف معنی دوم شود
لغت نامه دهخدا
راز گفتن با کسی. (منتهی الارب). مساره. (اقرب الموارد) ، پس افگندن کار را. (منتهی الارب). مماطله، همدیگر را بوئیدن. (اقرب الموارد) ، خوابانیدن زن را با خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
متاسفه در فارسی مونث متاسف: افسوسمند دریغا گوی اندوهزده مونث متاسف جمع متاسفات
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوزت در فارسی: در گذرندگی از جایی گذشتن، عقب انداختن کسی را و گذشتن از وی
فرهنگ لغت هوشیار
مجاولت در فارسی: همگردی در نبرد با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند
فرهنگ لغت هوشیار
متصوفه در فارسی مونث متصوف: سوفی درویش گروه متصوفان. توضیح 1 طالبان حق دو طایفه اند: متصوفه و ملامیه. متصوفه جماعتی اند که از بعضی صفات نفوس خلاصی یافته اند و ببعضی از احوال و اوصاف صوفیان متصف گشته اند و متطلع نهایات احوال ایشان شده اند ولیکن هنوز به اذیال بقایای صفات نفوس متشبث مانده باشند و بدان سبب از اصول غایات و نهایات اهل قرب و صوفیه متخلف گشته اند: و خلقی از متصوفه همیشه آنجا مجاور باشند. توضیح 2 لفظ متوصفه بجای جمع متصوف است مانند صوفیه بجای جمع صوفی و جمع صحیح هر دو بواو و نون است و گاهی صوفیون در کتب نوشته میشود اما شایع نیست و نادرتر از آن متصوفون است و شایع همان صوفیه و متصوفه است و هر دو صفت موصوف محذوفند که جماعت و فرقه و سلسله باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخافه
تصویر مخافه
مخافت در فارسی: ترسیدن بیمیدن بیم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ماخوذه در فارسی مونث ماخوذ برگرفته دریافت شده مونث ماخوذ: وجوه ماخوذه جمع ماخوذات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالوفه
تصویر مالوفه
مالوفه در فارسی مونث مالوف بنگرید به مالوف مونث مالوف
فرهنگ لغت هوشیار
مخالفه و مخالفت در فارسی: همیستاری پتکار پتیا راکی نیسانی نا سازی دشمنی نا هنجاری خلاف کردن، دشمنی کردن: چون میان ما مخالفت ظاهر گشت... یا مخالف قیاص. آنست که کلمه ای مخالف قواعد صرفی و لغوی باشد مانند: بودنی بود می بیار اکنون رطل پرکن مگوی بیش سخون. (رودکی) گر بجان خرمی دو اسبه در آی ور بدل خوشندی خر اندر کش. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مخوف، بیمناک ها مترسک ها جمع مخوف: اموری که موجب بیم و ترس شود، جایهای ترسناک، مترسهایی که درکشت زارها بر پا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاوده
تصویر مجاوده
جنگ جوانمردانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاوف
تصویر مخاوف
((مَ وِ))
جمع مخوف، چیزهایی که ایجاد بیم و هراس کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماخوذه
تصویر ماخوذه
برگرفته
فرهنگ واژه فارسی سره