جدول جو
جدول جو

معنی محیوک - جستجوی لغت در جدول جو

محیوک
(مَ)
بافته: و رساله ای در ذکر صحابه رضوان اﷲ علیهم که لمعه ای است از بوارق بیان و حدائق بنان او عتبی در اصل کتاب آورده است خطا و خطۀ محاسن بود و ربط کلام او چون خون در مفصل و سحر محصل و وشی محیوک و تبر مسبوک. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه دهخدا ص 236)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محکوک
تصویر محکوک
حک شده، خراشیده، تراشیده شده، ساییده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
حک شده. تراشیده شده. (ناظم الاطباء). کنده کاری شده. نگین که بر آن کنده شده باشد. (آنندراج) ، آنچه از خطوط یا کلمات نوشته که تراشیده و محو شده باشد. حک شده
سوده شده. سوده. (آنندراج). ساییده شده، خراشیده شده. (ناظم الاطباء). خراشیده. خاریده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اسب استواراندام، بعیر محبوک، اشتر استوارخلقت، ثوب محبوک، ثوب حبیک، جامۀ نیکوبافته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرد که پدر و مادرش پرستار بوده باشد. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
صبی محنوک و صبی محنّک، کودک که خرما خائیده بر کامش مالیده باشند. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
کسی و یا چیزی که اثر می کند و یا اثری پدید می آورد، شمشیر و یا کلام نافذ و مؤثر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محیوس
تصویر محیوس
برده زا
فرهنگ لغت هوشیار
ساییده، خراشیده، خاریده سوده ساییده، خراشیده خاریده، نگینی که بر روی آن کنده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محکوک
تصویر محکوک
((مَ))
سوده، ساییده، خراشیده، خاریده، نگینی که روی آن کنده باشند
فرهنگ فارسی معین