جدول جو
جدول جو

معنی محنط - جستجوی لغت در جدول جو

محنط
(مُ نِ)
گیاه رمث سپید گشته. پخته شده و رسیده از گیاه رمث. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محنط
(مُ حَنْ نَ)
آنکه حنوط پاشد بر میت. (آنندراج) ، رسیده از گیاه رمث. محنّط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محنط
(مُ حَ ن نِ)
میت و مرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محنط
(مُ نَ)
حنوطکرده شده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محیط
تصویر محیط
(پسرانه)
دربرگیرنده، احاطه کننده، از نامهای خداوند، آنچه شخص یا چیزی را احاطه کرده و منشأ تغییر و تحول است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محنت
تصویر محنت
بلا، سختی، رنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاط
تصویر محاط
ویژگی چیزی که اطراف آن گرفته شده، احاطه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منحط
تصویر منحط
دارای انحطاط، پست شده، پایین آمده، پست، پایین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محیط
تصویر محیط
جایی که انسان در آن زندگانی می کند اعم از کشور، شهر، جامعه یا خانواده، مقابل محاط، کنایه از احاطه کننده، فرو گیرنده، در ریاضیات خطی که دور دایره را فراگیرد، در ریاضیات شکلی که شکل دیگر داخل آن قرار گرفته باشد، کنایه از اقیانوس، کنایه از آگاه، مطلع، باخبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محوط
تصویر محوط
احاطه شده، محصور شده، آنچه گرداگرد آن دیوار کشیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَنْ نَ طَ)
مؤنث محنط: اقمشه المومیاء المحنطه. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به محنط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از محنث
تصویر محنث
سوگند شکن سوگند شکننده. توضیح محنثین تثنیه محنث است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحط
تصویر منحط
پستیگرای، کاهنده انحطاط یابنده پست شونده، کم شونده، پست پایین: (فکر منحط)
فرهنگ لغت هوشیار
دیوار بست پر هونه ور آنچه که در گرداگرد آن دیواری بر آورده باشند دیوار بست کرده. گرداگرد چیزی بر آینده دیوار بست کننده
فرهنگ لغت هوشیار
گردک تریست فرا گرد پیرامون، فرا گیر، آگاه همه دان، زیستگاه، زراره (اقیانوس) احاطه کننده در برگیرنده: هوا محیط است بر چیز ها، خطی که دور تا دور سطحی را احاطه کند پیرامون. یا محیط دایره خطی است مدور که سطح دایره را احاطه کند. توضیح عاده محیط دایره و دایره بیک مفهوم بکار برده میشوند، جای زندگی آدمی، با اطلاع مطلع، دریای بزرگ اقیانوس. یا محیط کحلی رنگ. دنیا: صدف این محیط کحلی رنگ چون بر آمود در بکام نهنگ... (نظامی. گنجینه گنجوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محنت
تصویر محنت
بلا، آفت، بلیه، گرفتاری، فتنه
فرهنگ لغت هوشیار
کار آزموده مرد استوار به تجربه ها. استوار خرد گرداننده محکم سازنده. مرد استوار به تجربه ها
فرهنگ لغت هوشیار
جای گرداگرد برآورده شده برای گوسفند و شتران و برای مردمان، گرداگرد فراگرفته، احاطه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنط
تصویر تحنط
خوشبو کردن مرده
فرهنگ لغت هوشیار
محنه و محنت در فارسی اوز مایش آزمایش، لگ رنج جسک مست این واژه به نادرست در صحاح الفرس برابر با گله آمده با این گواه از لبیبی: ای از ستیهش تو همه مردمان به مست که خود آرش رنج را می رساند آزمایش، رنج: هر چه بلا و محنت است آنرا پوشیده دارد، جمع محن. یا ایام (دورهء) محنت. (کلام)، سالهایی است که مردم را بمساله خلق قرآن امتحان میکردند. اگر قرآن را مخلوق میدانستند رها میساختند والا به تعذیب ایشان می پرداختند. مامون بسال 218 ه. ق. فرمانی برای اسحاق بن ابراهیم نوشت که باید قاضیان و گواهان و محدثان را بقرآن آزمایش کند. هر کس قرآن را مخلوق داند رها سازد و هر که جز آن گوید بوی گزارش دهد تا رای خود را درباره او بفرماید. گروهی از روی عقیدت یا بیم به مخلوق بودن قرآن گواهی دادند و گروهی که آنرا مخلوق ندانستند یا سکوت کردند گرفتار شکنجه ها شدند یا بقتل رسیدند و این امر تا ایام متوکل ادامه داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محنک
تصویر محنک
((مُ حَ نَّ))
مرد استوار به تجربه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منحط
تصویر منحط
((مُ حَ طّ))
انحطاط یابنده، پست شونده، پست، پایین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محنت
تصویر محنت
((مِ نَ))
رنج، سختی، زحمت، جمع محن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محوط
تصویر محوط
((مُ حَ وِّ))
گرداگرد چیزی برآینده، دیوار بست کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محیط
تصویر محیط
((مُ))
فراگیرنده، احاطه کننده، پاره خطی که دور سطحی را فرا می گیرد، آگاه و باخبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاط
تصویر محاط
((مُ))
احاطه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محنت
تصویر محنت
درد، رنج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محیط
تصویر محیط
پیراگیر، پیرامون، زیستگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محیط
تصویر محیط
Circumference
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محیط
تصویر محیط
circunferência
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محیط
تصویر محیط
Umfang
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محیط
تصویر محیط
obwód
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از محیط
تصویر محیط
окружность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از محیط
تصویر محیط
окружність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از محیط
تصویر محیط
omtrek
دیکشنری فارسی به هلندی