جدول جو
جدول جو

معنی محمحم - جستجوی لغت در جدول جو

محمحم(مُ حَ حِ)
اسب که بانگ کند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تحمحم شود
لغت نامه دهخدا
محمحم
اسبی که بانگ کند
تصویری از محمحم
تصویر محمحم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محموم
تصویر محموم
تب کرده، تب دار
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
احم ّ شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بانگ کردن اسب آهسته تر از صهیل، بانگ اسب تاتاری وقت جو خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطرالمحیط). حمحمه. (زوزنی). رجوع به حمحمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
خالص کردن دوستی را با کسی. (از منتهی الارب مادۀ م ح ح) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَ حِ)
اسب بانگ کننده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تحمحم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تب گرفته. (مهذب الاسماء). تب دار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : خطی چون دستگاه کفشگران پریشان عبارتی چون هذیان محموم نامفهوم. (از نفثه المصدور زیدری).
چنان سوزم که خامانم نبینند
نداند تندرست احوال محموم.
سعدی.
، مقدر. تقدیرشده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(حُ حُ)
بلغت اهل شام لسان الثور یعنی گاوزبان را گویند وآن دوایی است که بعربی لسان الحمل خوانند و بعضی خاکشی را گفته اند و آن علفی است که شتر آنرا برغبت تمام خورد. (برهان). گل گاوزبان و ورک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مرد چست سبک روح و زفت دشوارخوی. محماح. (منتهی الارب). رجوع به محماح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مِ)
آنکه متعه دهد زن را، کسی که روی را با زغال سیاه کند، سری که پس از ستردن موی برآن موی برآید، جوجه ای که پر برآورد
لغت نامه دهخدا
تصویری از محموم
تصویر محموم
تب کرده تبدار تب کرده تب دار: عبارتی چون هذیان محموم نا مفهوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمحم
تصویر حمحم
گاو زبان از گیاهان، سیاه از رنگ ها گاو زبان
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه چهره: مرد، ارزیابی شده، آب گرد آمده: در تالاب آنکه متعه دهد زن مطلقه را، کسی که روی را با زغال سیاه کند، سری که پس از ستردن بر آن موی بر آید، جوجه ای که پر بر آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محموم
تصویر محموم
((مَ))
تب کرده، تب دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمحم
تصویر حمحم
((حِ حِ یا حُ حُ))
گل گاوزبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محمم
تصویر محمم
((مُ حَ مِّ))
آن که متعه دهد زن مطلقه را، کسی که روی را با زغال سیاه کند، سری که پس از ستردن بر آن موی برآید، جوجه ای که پر برآورد
فرهنگ فارسی معین