جدول جو
جدول جو

معنی محلی - جستجوی لغت در جدول جو

محلی
زیور کرده شده، به زیور آراسته شده
تصویری از محلی
تصویر محلی
فرهنگ فارسی عمید
محلی
مربوط به یک محل خاص مثلاً ترانۀ محلی، از مردم محل، بومی
تصویری از محلی
تصویر محلی
فرهنگ فارسی عمید
محلی(مَ حَلْ لی)
منسوب به محل، منسوب به حرم سرا، خواجه سرا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محلی(مَ حَلْ لی ی)
حسین بن محمد محلی شافعی (مقریزی در خطط نام او را حسن ضبط کرده است) فقیه و ریاضی دان. او راست: کتابی در فقه بر مبنای مذهب شافعی و فتح رب البریه علی متن السخاویه (علم حساب) ، تألیف در 1138 هجری قمری (از معجم المطبوعات ج 2 ص 1625)
عبدالرحمن بن سلیمان محلی شافعی متولد در محلهالکبری و متوفی در 1097 هجری قمری او راست: حاشیۀ بر تفسیر بیضاوی. (از تاج العروس)
محمد بن احمد بن ابراهیم بن احمد شافعی محلی، مکنی به ابوعبدالله ملقب به جلال الدین معروف به جلال محلی و جلال الدین محلی. رجوع به جلال الدین محلی شود
لغت نامه دهخدا
محلی(مَ حَلْ لی ی)
منسوب به محله است و آن غیر از المحلهالکبری به مصر می باشد. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
محلی(مُ)
آرایش کننده چشمها. رجوع به احلاء شود، کسی که چیزی را شیرین می کند. (ناظم الاطباء). شیرین گرداننده، شیرین یابنده چیزی را. (آنندراج). رجوع به احلاء و تحلیه شود
لغت نامه دهخدا
محلی(مُ حَلْ لا)
آراسته شده و زینت داده شدۀ با زیور. (ناظم الاطباء). آراسته شده و زیورداده شده. (غیاث) (از منتهی الارب) : مرصع به زر و گوهر و محلی به لاّلی و جوهر. (سندبادنامه ص 313). هر دو منزه از لغو و تأثیم و محلی بخالص تبر تفضل و تکریم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 449).
تو بی زیور محلائی و بی رخت
مزکائی و بی زینت مزین.
سعدی.
، جلاداده شده. (ناظم الاطباء) ، وصف کرده شده. (غیاث) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تحلیه شود، شیرین کرده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به احلاء و تحلیه شود، فرمان داده شده، خوش نما و ظریف نوشته شده. (ناظم الاطباء) ، مجازاً به معنی چهره. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
محلی(مُ حَلْ لی)
کسی که زینت میکند قبضه و غلاف شمشیر را. رجوع به تحلیه شود، شیرین کننده. (ناظم الاطباء). شیرین گرداننده. (آنندراج). رجوع به احلاء و تحلیه شود، آن که بیان می کند و وصف می نماید برای کسی حلیه و آرایش ظاهری وی را. (ناظم الاطباء). رجوع به تحلیه شود، آن که حلیۀ سپاهی را نزد عارض بیاض بیان کند. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
آمد به عرضگاه دلارام من فراز
پیش بساط عارض در جملۀ حشم
دادش جواب گفت محلی که هست راست
این است آنچه گفتی و یک ذره نیست کم.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
محلی
جلا داده شده، آراسته شده و زینت داده شده، وصف کرده شده
تصویری از محلی
تصویر محلی
فرهنگ لغت هوشیار
محلی((مُ حَ ل لا))
به زیور آراسته شده
تصویری از محلی
تصویر محلی
فرهنگ فارسی معین
محلی((مُ))
شیرین گرداننده چیزی را، شیرین یابنده
تصویری از محلی
تصویر محلی
فرهنگ فارسی معین
محلی
برزنی، بومی
تصویری از محلی
تصویر محلی
فرهنگ واژه فارسی سره
محلی
بومی، اهلی، بوم زاد
متضاد: غیر بومی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
محلی
محلّيٌّ
تصویری از محلی
تصویر محلی
دیکشنری فارسی به عربی
محلی
Local
تصویری از محلی
تصویر محلی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
محلی
local
تصویری از محلی
تصویر محلی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
محلی
local
تصویری از محلی
تصویر محلی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
محلی
local
تصویری از محلی
تصویر محلی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
محلی
lokal
تصویری از محلی
تصویر محلی
دیکشنری فارسی به آلمانی
محلی
lokalny
تصویری از محلی
تصویر محلی
دیکشنری فارسی به لهستانی
محلی
местный
تصویری از محلی
تصویر محلی
دیکشنری فارسی به روسی
محلی
місцевий
تصویری از محلی
تصویر محلی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
محلی
مقامی
تصویری از محلی
تصویر محلی
دیکشنری فارسی به اردو
محلی
স্থানীয়
تصویری از محلی
تصویر محلی
دیکشنری فارسی به بنگالی
محلی
ท้องถิ่น
تصویری از محلی
تصویر محلی
دیکشنری فارسی به تایلندی
محلی
za eneo
تصویری از محلی
تصویر محلی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
محلی
yerel
تصویری از محلی
تصویر محلی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
محلی
地元の
تصویری از محلی
تصویر محلی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
محلی
本地的
تصویری از محلی
تصویر محلی
دیکشنری فارسی به چینی
محلی
מקומי
تصویری از محلی
تصویر محلی
دیکشنری فارسی به عبری
محلی
지역의
تصویری از محلی
تصویر محلی
دیکشنری فارسی به کره ای
محلی
lokaal
تصویری از محلی
تصویر محلی
دیکشنری فارسی به هلندی
محلی
स्थानीय
تصویری از محلی
تصویر محلی
دیکشنری فارسی به هندی
محلی
locale
تصویری از محلی
تصویر محلی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
محلی
lokal
تصویری از محلی
تصویر محلی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی