جدول جو
جدول جو

معنی محلی - جستجوی لغت در جدول جو

محلی
برزنی، بومی
تصویری از محلی
تصویر محلی
فرهنگ واژه فارسی سره
محلی
زیور کرده شده، به زیور آراسته شده
تصویری از محلی
تصویر محلی
فرهنگ فارسی عمید
محلی
مربوط به یک محل خاص مثلاً ترانۀ محلی، از مردم محل، بومی
تصویری از محلی
تصویر محلی
فرهنگ فارسی عمید
محلی
جلا داده شده، آراسته شده و زینت داده شده، وصف کرده شده
تصویری از محلی
تصویر محلی
فرهنگ لغت هوشیار
محلی
((مُ حَ ل لا))
به زیور آراسته شده
تصویری از محلی
تصویر محلی
فرهنگ فارسی معین
محلی
((مُ))
شیرین گرداننده چیزی را، شیرین یابنده
تصویری از محلی
تصویر محلی
فرهنگ فارسی معین
محلی
Local
تصویری از محلی
تصویر محلی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
محلی
local
دیکشنری فارسی به پرتغالی
محلی
lokal
دیکشنری فارسی به آلمانی
محلی
lokalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
محلی
местный
دیکشنری فارسی به روسی
محلی
місцевий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
محلی
lokaal
دیکشنری فارسی به هلندی
محلی
local
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
محلی
local
دیکشنری فارسی به فرانسوی
محلی
locale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
محلی
स्थानीय
دیکشنری فارسی به هندی
محلی
lokal
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
محلی
지역의
دیکشنری فارسی به کره ای
محلی
מקומי
دیکشنری فارسی به عبری
محلی
本地的
دیکشنری فارسی به چینی
محلی
地元の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
محلی
yerel
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
محلی
za eneo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
محلی
ท้องถิ่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
محلی
স্থানীয়
دیکشنری فارسی به بنگالی
محلی
مقامی
دیکشنری فارسی به اردو
محلی
محلّيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محیی
تصویر محیی
(پسرانه)
زنده کننده، احیاکننده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محله
تصویر محله
کوی، برزن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احلی
تصویر احلی
شیرین تر شیرین تر
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه راعمید در پیوند باحلال تازی دانسته محمد معین آن را در فرهنگ فارسی خود نیاورده واژه نامه های تازی به گفته فراهم آورنده غیاث هیچ یک این واژه رانیاورده اند و به درستی نیز نشان داده است که این واژه همان بهل پارسی برابربا} رها کن و بگذر {است بهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصلی
تصویر مصلی
نمازخانه، نمازگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
منسوب به حمل، قضیه ایست که حکم بوقوع و لا وقوع نیست در آن مشروط بشرط و مقید بقیدی نباشد: (مردم جانورست) یا (مردم جانور نیست)
فرهنگ لغت هوشیار
زیور پوشیدن، آراسته گشتن، شیرین یافتن زیور بستن پیرایه برکردن پیرایه بستن، آراسته شدن، آراستگی، (تحلی نسبت باشد بقوم ستوده بقول و عمل) (ماننده کردن خود را بگروهی بی حقیقت معاملت ایشان تحلی بود و آنانکه نمایند و نباشند زود فضیحت شوند) (کشف المحجوب هجویری)، جمع تحلیات
فرهنگ لغت هوشیار