- محل
- جایگه، جا، جایگاه
معنی محل - جستجوی لغت در جدول جو
- محل
- کسی که از احرام خارج شده
- محل
- جای فرود آمدن، موقف و موضع، مسکن و منزل و مقام، جایگاه، مکان
- محل ((مَ حَ لّ))
- جا، مکان
- محل ((مُ حِ لّ))
- از حرم بیرون آینده، مرد شکننده حرمت حرام، مردی که هیچ بر عهده خود ندارد، مردی که ماه حرام یا امر حرام را حرمت ننهد، گوسفند که چون گیاه بهار بخورد شیر فرود آرد
- محل ((مَ))
- خشک سال رسیدن زمین را، قحط زده شدن، سعایت کردن نزد سلطان، رنج دادن کسی را به سعایت، خشک سالی، قحط، مرد بی خبر و بی فایده، مکر، فریب
- محل
- جا، مکان، محله، کوی
کنایه از موجودی حساب، اعتبار
کنایه از ارزش، مقدار، منزلت،برای مثال محل و قیمت خویش آن زمان بدانستم / که برگذشتی و ما را به هیچ نخریدی (سعدی۲ - ۵۶۵)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برزنی، بومی
کوی، برزن
زیور کرده شده، به زیور آراسته شده
قسمتی از شهر با چندین خیابان، کوچه و مغازه، کوی، برزن
مربوط به یک محل خاص مثلاً ترانۀ محلی، از مردم محل، بومی
جلا داده شده، آراسته شده و زینت داده شده، وصف کرده شده
کوی، برزن، قسمتی از قسمتهای شهری یا قریه ای
مباح و مشروع، آسان مبالغه ناکرده حلال کننده سه طلاقه را به تزویج بر شوهر اول، حلال گر
موی سترده، پرواز رس سر تراش استره گر، نیمه پر، کم رسیده خرما، لاغر: گوسپند استره تیغ سر تراشی - گلیم درشت تیغی که بدان موی تراشند استره، گلیم درشت جمع محالق. تیغی که بدان موی تراشند استره، گلیم درشت جمع محالق. موی سترده موی تراشیده، خرمایی که ثلث آن پخته باشد، محل پرواز ببالا و دور زدن: چون خسرو از شکار گاه باز آمد شاهین همت را پرواز داده و طایر و واقع گردون را معلق زنان از اوج محلق خویش در مخلب طلب آورده... خنور اندک خالی، رطب اندک رسیده، گوسفند لاغر، آنکه موی را خوب بسترد سر تراش
سوگند دهنده سوگند دهنده. توضیح محلفین تثنیه محلف است، هر آنچه که مردم در آن شک کرده سوگند خورند که چنین است و چنین نیست. سوگند دهنده
جای فرود آمدن، زمان فرود آمدن، منزل مقام جای باش، کوی برزن: اندر شهر کوشکها بود و بعضی محلتها پراکنده دور از یکدیگر باشند، جمع محلات
انگبین، کنستو یکی از گونه های آلبالو آلبالو تلخ گاو دوشه شیر دوشه ظرفی که در آن شیر دوشند محلاب شیر دوشه جمع محالب
((مُ حَ لِّ))
فرهنگ فارسی معین
حل کننده، تحلیل برنده، مردی که با زن سه طلاقه ازدواج می کند و او را طلاق می دهد تا آن زن بتواند دوباره با همسر پیشین خود ازدواج کند
((مُ حَ لَّ))
فرهنگ فارسی معین
تحلیل شده، تحلیل رفته، حلال گردانیده، هر آب که در آن شتران فرود آمده تیره و کدر ساخته باشند
موی سترده، موی تراشیده، خرمایی که ثلث آن پخته باشد، محل پرواز به بالا و دور زدن
شوهر موقت زنی که شوهر قبلی اش او را سه بار طلاق داده باشد. هرگاه مردی زن خود را سه طلاق بدهد و بعد بخواهد دوباره با او ازدواج کند باید مرد دیگری موقتاً آن زن را به عقد ازدواج خود درآورد و بعد طلاق بدهد تا شوهر اول بتواند با او ازدواج کند، هضم کننده، حلال کننده
محل پرواز
Local
Neighborhood
local
bairro