جدول جو
جدول جو

معنی محط - جستجوی لغت در جدول جو

محط
ایستگاه، منزل
تصویری از محط
تصویر محط
فرهنگ لغت هوشیار
محط
((مَ حَ طّ))
محل فرود آمدن
تصویری از محط
تصویر محط
فرهنگ فارسی معین
محط
((مَ حَ طّ))
محل فرود آمدن
محط رحال: بارانداز کاروان
تصویری از محط
تصویر محط
فرهنگ فارسی معین
محط
جای فرود آمدن
محط رحال: بارانداز قافله، محل فرود آمدن بارها
تصویری از محط
تصویر محط
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمحط
تصویر شمحط
بسیار دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محط رحال
تصویر محط رحال
بارانداز قافله، محل فرود آمدن بارها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محط رحال
تصویر محط رحال
بارانداز کاروان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محیط
تصویر محیط
(پسرانه)
دربرگیرنده، احاطه کننده، از نامهای خداوند، آنچه شخص یا چیزی را احاطه کرده و منشأ تغییر و تحول است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محیط
تصویر محیط
پیراگیر، پیرامون، زیستگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محل
تصویر محل
جایگه، جا، جایگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احط
تصویر احط
فرو افتاده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمط
تصویر حمط
خراشیدن، پوست باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دوری، پایه پایه رز گلو بریدن به شتاب، گلو گرفتن از خوراک، آمیختن می را با آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محب
تصویر محب
دوست دارنده، دوستدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محل
تصویر محل
کسی که از احرام خارج شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محق
تصویر محق
کسی که حق با اوست، حق دار، صاحب حق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قحط
تصویر قحط
خشک سالی، قحطی، نایابی خواربار، نایاب
قحط و غلا: خشک سالی، نایابی و گرانی خواربار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاط
تصویر محاط
ویژگی چیزی که اطراف آن گرفته شده، احاطه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشط
تصویر مشط
خرک، در موسیقی قطعۀ چوبی یا استخوانی کوچکی بر روی کاسۀ برخی سازهای زهی که سیم ها از روی آن رد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منحط
تصویر منحط
دارای انحطاط، پست شده، پایین آمده، پست، پایین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محن
تصویر محن
محنت ها، بلاها، سختی ها، رنج ها، جمع واژۀ محنت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محیط
تصویر محیط
جایی که انسان در آن زندگانی می کند اعم از کشور، شهر، جامعه یا خانواده، مقابل محاط، کنایه از احاطه کننده، فرو گیرنده، در ریاضیات خطی که دور دایره را فراگیرد، در ریاضیات شکلی که شکل دیگر داخل آن قرار گرفته باشد، کنایه از اقیانوس، کنایه از آگاه، مطلع، باخبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محض
تصویر محض
هر چیز خالص که با چیز دیگر آمیخته نشده باشد، خالص، صرف، بی چون و چرا، مقابل کاربردی، علمی که تنها جنبۀ نظری دارد مثلاً شیمی محض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محوط
تصویر محوط
احاطه شده، محصور شده، آنچه گرداگرد آن دیوار کشیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محو
تصویر محو
از بین بردن، زایل کردن، کنایه از بسیار شیفته و توجه کننده به چیزی، کنایه از ویژگی آنچه کاملاً آشکار و مشخص نیست، مبهم، در تصوف مقابل اثبات، از بین بردن صفات و عادات بشری برای رسیدن به ذات خداوند، محق
محو شدن (گشتن): کنایه از سترده شدن، از بین رفتن، نابود گشتن، در تصوف رسیدن به مقام محو
محو کردن (گردانیدن): ستردن، نابود ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محق
تصویر محق
باطل ساختن، ناچیز گردانیدن، محو کردن، کاستن، در تصوف محو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محک
تصویر محک
سنگی که طلا یا نقره را به آن می مالند و عیار آن ها را آزمایش می کنند، وسیله ای برای امتحان یا تعیین ارزش چیزی، سنگ زر، سنگ محک
فرهنگ فارسی عمید
خشکسال، ضرب، سخت، بی ثمری، کم یابی، نایابی و بی چیزی، بی حاصلی، گرانی و سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحط
تصویر لحط
آراستن، آب پاشیدن، راندن، سپوختن
فرهنگ لغت هوشیار
جای گرداگرد برآورده شده برای گوسفند و شتران و برای مردمان، گرداگرد فراگرفته، احاطه شده
فرهنگ لغت هوشیار
ناب، خرد ورز، سخت، گرم صلب و سخت از هر چیز، روز گرم، خردمند تیز خاطر، خالص از هر چیز بی آمیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محب
تصویر محب
دوست داشته و محبوب
فرهنگ لغت هوشیار
پاک کردن حروف و نقوش را از لوح، پاک کردن نوشته و نقش و جز آن را، زایل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محن
تصویر محن
بلاها، آزمایشها، اندوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محم
تصویر محم
دوست نزدیک
فرهنگ لغت هوشیار