جدول جو
جدول جو

معنی محضور - جستجوی لغت در جدول جو

محضور(مَ)
چیزی با بسیار آفت که پریان بر آن حاضر شوند. یقال اللبن محضور فغط اناء ک و کذلک الکنف محضوره، یعنی شیر دارای آفت بسیار است که پریان بر آن حاضر میشوند پس پر کن ظرف خود را از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محضور
آمده بوده حاضر شده، چیزی با بسیار آفت که پریان بر آن حاضر شوند
تصویری از محضور
تصویر محضور
فرهنگ لغت هوشیار
محضور((مَ))
حاضر شده، چیزی با بسیار آفت که پریان بر آن حاضر شوند
تصویری از محضور
تصویر محضور
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محظور
تصویر محظور
محذور، حرام، ناروا، ممنوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محفور
تصویر محفور
ویژگی فرش نقش برجسته، محفوری، کنده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محذور
تصویر محذور
گرفتاری، مشکل، آنچه از آن می ترسند و حذر می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرور
تصویر محرور
کسی که دارای مزاج گرم است، گرم شده از حرارت آتش و تب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محجور
تصویر محجور
کسی که به واسطۀ سفاهت و کم عقلی از تصرف در اموال خود منع شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محصور
تصویر محصور
ویژگی زمینی که دور آن دیوار کشیده شده، محاصره شده، منحصر، کنایه از اسیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محشور
تصویر محشور
ویژگی آنکه در روز قیامت با کسی در یک جا گرد آید، همدم، همراه، هم صحبت
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
کاویده شده. کنده شده. (منتهی الارب). کاویده شده و خالی شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
مؤنث محضور: الکنف محضوره. (منتهی الارب). رجوع به محضور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ)
شهری است بر کنار دریای روم، در آنجا بساطها و فرش های گران قیمت بافند. (تاج العروس) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد و محفوره و محفوری شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خیره چشم، مانده، دریغخورنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پشیمان: و لاتبسطها کل البسط فتقعد ملوماً محسوراً. (قرآن 29/17)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پنج حرف از حروف الفباء، مجموع در این کلام: ’جد قطب’. (ناظم الاطباء). رجوع به محقوره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از محشور
تصویر محشور
حاشیه کرده، حاشیه نوشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
لاغر، گرم سرشت، خشمگین برافروخته گرم شده (از آتش تب خشم و جز آن) : بهر مزدوران که محروران بدند از ماندگی قرصه کافور کرد از قرصه شمس الضحی. (خاقانی)، گرم مزاج جمع محرورین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصور
تصویر محصور
احاطه کرده شده، شهر بند شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محضول
تصویر محضول
درخت خرمایی که ریشه هایش فاسد شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
ترسناک، در یاد داشت های استاد محمد قزوینی آمده است که این واژه برابر است با (مانع) یا بازدارنده در پارسی استاد افزوده اند: (بعضی از نادانان غیر مانوس بکتب عربی گمان کرده اند که محذور را باید محظور نوشت محظور بکلی مورد استعمال دیگری دارد)، در (غیاث اللغات) محذور تنها برابر است با: آنچه از آن ترسیده شود که آن را از (منتخب اللغات) بر گرفته در فرهنگ عربی - فارسی لاروس نیز به همین گونه آمده و گواه از نپی (قران مجید) است، ان عذاب ربک کان محذورا واژه (محظور) در (منتخب اللغات) و در (غیاث اللغات) آمده است: (محظور حرام کرده شده و منع کرده شده) در (فرهنگ آنندراج) نیز (محظور) برابر است با (حرام) چنان که در (متنهی الارب) آمده در فرهنگ عربی به فارسی لاروس واژه (محظور) برابر است با (ممنوع) و (حرام) آنچه از آن پرهیز کنند دور شده پرهیز شده، مانع. توضیح رای محذور فی ذلک مع قصد المبالغه. مقصود استعمال این کلمه است در امثال این موارد که تقریبا درست بمعنی مانع است و با ذال است نه با ظاء یعنی محظور چنانکه بعضی از نادانان غیر مانوس بکتب عربی گمان کرده اند و در امثال این موارد محظور همیشه می نویسند و حال آنکه محظور بکلی مورد استعمال دیگری دارد، مشقت رنجها جمع محذورات
فرهنگ لغت هوشیار
وا مان کانا آنکه بسبب بیخردی و ابلهی از تصرف در اموال خویش ممنوع باشد جمع محجورین
فرهنگ لغت هوشیار
حفر شده کنده، کسی که دندانهای وی خالی یا فرسوده شده، نوعی فرش: بساط غالی رومی فکنده ام دو سه جای در آن زمان که بسویی فکنده ام محفور. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محظور
تصویر محظور
حرام کرده شده، ممنوع، قدغن
فرهنگ لغت هوشیار
در کنار، در بر گیرنده در کنار گرفته، در بردارنده حاوی: مشتمل دقایق جهانداری و محضون حقایق کامگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسور
تصویر محسور
دریغ خورنده، خیره چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محضار
تصویر محضار
تند دو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفور
تصویر محفور
((مَ))
حفر شده، کنده شده، کسی که دندان های وی خالی یا فرسوده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محضون
تصویر محضون
((مَ))
در کنار گرفته، دربردارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محصور
تصویر محصور
((مَ))
محاصره شده
فرهنگ فارسی معین
((مَ))
شخص بالغی که توانایی ذهنی کافی ندارد و به حکم دادگاه زیر سرپرستی شخص دیگری قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محذور
تصویر محذور
((مَ))
پرهیز شده، آنچه که از آن دوری کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرور
تصویر محرور
((مَ))
گرم شده از تب یا خشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محسور
تصویر محسور
((مَ))
دریغ خورنده، خیره چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محشور
تصویر محشور
((مَ))
برانگیخته شده، گردهم جمع شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محظور
تصویر محظور
((مَ))
حرام شده، ممنوع
فرهنگ فارسی معین