جدول جو
جدول جو

معنی محزون - جستجوی لغت در جدول جو

محزون
اندوهگین، اندوهناک
تصویری از محزون
تصویر محزون
فرهنگ فارسی عمید
محزون
(مَ)
اندوهگین. (منتهی الارب) (غیاث) (ناظم الاطباء). غمنده. غمناک. اندوهگین. اندوهناک. مهموم. غمگین. غمین. غمگن. مغموم:
هر آنچ از گردش این چرخ وارون
رسد بر ما، نشاید بود محزون.
ناصرخسرو.
در کوی توخاطری ندیدم محزون
زاهد از عقل شاد و عاشق ز جنون.
خاقانی.
- محزون شدن، غمگین شدن. اندوهناک گشتن:
باد فرومایگی وزید وزو
صورت نیکی نژند و محزون شد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
محزون
اندوهگین، غمناک، مغموم
تصویری از محزون
تصویر محزون
فرهنگ لغت هوشیار
محزون
((مَ))
اندوهگین
تصویری از محزون
تصویر محزون
فرهنگ فارسی معین
محزون
افسرده، اندوه کش، اندوهگین، تنگدل، حزین، غمناک، غمین، گرفته، متاسف، مغموم، ملول، مهموم
متضاد: شاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موزون
تصویر موزون
وزن شده، دارای وزن، سنجیده شده، متناسب، دارای تناسب اندام یا حرکات متناسب، برای مثال علی الخصوص کسی را که طبع موزون است / چگونه دوست ندارد شمایل «موزون» (سعدی۲ - ۵۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محصون
تصویر محصون
محفوظ و استوار، در امان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخزون
تصویر مخزون
ذخیره شده، در خزانه نهاده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
حالت محزون. اندوهگینی و ملالت
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
مؤنث محزون. رجوع به محزون شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از محصون
تصویر محصون
استوار گشته استوار شده (در حصارو جز آن)
فرهنگ لغت هوشیار
در کنار، در بر گیرنده در کنار گرفته، در بردارنده حاوی: مشتمل دقایق جهانداری و محضون حقایق کامگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخزون
تصویر مخزون
وارستانیک در پوته در انبار در خزانه نهاده شده ذخیره کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
برجستگیهای کروی شکلی بقطر 20 12 سانتیمتر که تحت اثر گزش حشره مخصوصی بنام سی نیپس کالا تنکتوریا بر روی جوانه های درخت بلوط مازو ایجاد میشود. حشره مذکور برای تخم گذاری پوست درخت بلوط مازو را سوراخ میکند و بر اثر این عمل مقدار زیادی از شیره گیاهی درخت مذکور متوجه نقطه میشود وتدریجا بصورت برجستگیی در میاید که بنام مازو موسوم است. در ترکیب مازو 60 تا 70 درصد تانن (اسید گالوتانیک) - که ماده اصلی مازو است - وجود دارد. بعلاوه مقدار کمی اسید گالیک و اسید الاژیک و مقداری مواد گلوسیدی و آمیدون موجود است. در صنعت از مازو جهت تهیه مرکب سیاه و رنگ کردن پارچه ها و نیز در چرم سازی از آن استفاده میکنند. در پزشکی بعنوان قابضی قوی مورد استعمال دارد مازوج عفص گلگاو، گونه ای درخت بلوط که بنام بلوط مازو نیز موسوم است و در جنگلهای شمالی ایران هم میروید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موزون
تصویر موزون
سنجیده شده و اندازه کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محزونه
تصویر محزونه
مونث محزون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخزون
تصویر مخزون
((مَ))
در خزانه نهاده شده، ذخیره کرده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موزون
تصویر موزون
((مُ))
وزن شده، سنجیده شده، متناسب، هماهنگ، آهنگ دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محصون
تصویر محصون
((مَ))
استوار شده (در حصار و جز آن)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محضون
تصویر محضون
((مَ))
در کنار گرفته، دربردارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موزون
تصویر موزون
آهنگین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از موزون
تصویر موزون
Rhythmic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از موزون
تصویر موزون
rythmique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از موزون
تصویر موزون
ritmis
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از موزون
تصویر موزون
लयबद्ध
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از موزون
تصویر موزون
ritmico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از موزون
تصویر موزون
ритмічний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از موزون
تصویر موزون
rítmico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از موزون
تصویر موزون
ritmisch
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از موزون
تصویر موزون
ритмичный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از موزون
تصویر موزون
rytmiczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از موزون
تصویر موزون
rhythmisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از موزون
تصویر موزون
rítmico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از موزون
تصویر موزون
리듬의
دیکشنری فارسی به کره ای