جدول جو
جدول جو

معنی محزرق - جستجوی لغت در جدول جو

محزرق
(مُ حَ رَ)
در تنگی و بند مانده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محرق
تصویر محرق
سوزاننده، آنچه سبب تشنگی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محترق
تصویر محترق
ویژگی ستاره ای که دچار احتراق شده، آتش گرفته، سوزان، شدید، سخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرق
تصویر محرق
سوزاننده، سوزان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرق
تصویر محرق
سوخته شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ زَ رِ)
بر پشت خسبنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه بر پشت می خوابد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پس ماننده و درنگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه پس می ماند و درنگ می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تیری که درمی گذرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انزراق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رِ)
لقب عمرو بن هند بدان جهت که صد کس را از بنی تمیم سوخته بود. (منتهی الارب). رجوع به عمرو و الاعلام زرکلی ج 3 ص 838 شود
لقب ابن نعمان بن منذر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْرِ)
نیک سوزاننده به آتش. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوزاننده.
- پتاس محرق، رجوع به پطاس محرق شود.
- سود محرق، ئیدرات سدیم را گویند که یکی از قلیائیات قوی است و فرمول شیمیائی آن NaoH است. در صنعت مورد استعمال فراوان دارد و در صابون سازی به کار میرود.
، هر چه سبب شود تشنگی را. (ناظم الاطباء). چراگاه که تشنه گرداند شتران را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
نیک سوخته شده به آتش. (از منتهی الارب). مشتعل و افروخته. (ناظم الاطباء). سوزانیده شده. (غیاث). سوخته شده. (ناظم الاطباء) :
دیو دزدانه سوی گردون رود
از شهاب او محرق و مطعون شود.
مولوی (مثنوی ص 244).
- رصاص محرق، ارزیز سوخته. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
نیک سوزاننده به آتش. (از منتهی الارب). سوزاننده. سوزنده: بدانست که جوان در تب مطبق عشق است و در حرارت محرق هجران. (سندبادنامه ص 189).
گر ترش روی است آن دی مشفق است
صیف خندان است اما محرق است.
مولوی.
، حریقه سازنده، اذیت رساننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
سوهان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ رَ)
بندی و محبوس. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مهرزق
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
نعت مفعولی از احتراق. سوخته شده. (ناظم الاطباء) (غیاث). آتش گرفته
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
سوزان. (ناظم الاطباء).
- سودای محترق، اندیشه و خیال سوزان و باطل و بیهوده: من بازگشتم و با خویشتن گفتم همه از سوداهای محترق است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 621). بوسهل بخندید و گفت این سودایی است محترق اشرب و اطرب و دع الدنیا. (تاریخ بیهقی ص 604).
- محترق ساختن، بسوختن. (یادداشت مرحوم دهخدا). سوزاندن.
- محترق شدن، بسوختن. (یادداشت مرحوم دهخدا). سوختن و افروخته شدن. (ناظم الاطباء).
- محترق کردن، سوزانیدن و برافروختن و آتش سوزان کردن. (ناظم الاطباء).
، در اصطلاح نجوم، گذشتن سیاره ای از محاذات قرص آفتاب که در آن وقت دیده نشود و چنان گمان آید که بسوخته است. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
چو تیر محترقم ز آفتاب پاییزی
فتاد کار چو با آفتاب و تیر مرا.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ زَ)
در تنگی و در بند مانده. (ناظم الاطباء) (آنندراج). محبوس و مسجون. محزرق. و هوالمضیق علیه المحبوس. مهرزق. (از المعرب جوالیقی ص 116)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ فَ)
حزر. اندازه کردن چیزی را که چند است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابریق محزوق العنق، آبدستان تنگ گلوگاه تنگ گردن. (از منتهی الارب) (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رَ)
ماء محرق، آب جوش داده به آتش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محترق
تصویر محترق
سوخته شده، آتش گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرق
تصویر محرق
نیک سوزاننده به آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منزرق
تصویر منزرق
بر پشت خسپنده، پس ماننده، درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرق
تصویر محرق
((مُ رِ))
سوزاننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرق
تصویر محرق
((مُ حَ رَّ))
سوخته شده، آب جوش داده به آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرق
تصویر محرق
((مُ حَ رِ))
نیک سوزاننده به آتش، آن چه موجب تشنگی گردد، دوایی را گویند که پس از مالیدن بر روی پوست بدن ایجاد سوزش و تحریک شدید کند، مانند، فرفیون، خردل و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محترق
تصویر محترق
((مُ تَ رِ))
سوخته، سوزان
فرهنگ فارسی معین
افروخته، سوزنده، شعله ور، مشتعل، آتش زا، آتش گیر، محترقه، سوزان
فرهنگ واژه مترادف متضاد