بر پشت خسبنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه بر پشت می خوابد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پس ماننده و درنگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه پس می ماند و درنگ می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تیری که درمی گذرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انزراق شود
بر پشت خسبنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه بر پشت می خوابد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پس ماننده و درنگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه پس می ماند و درنگ می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تیری که درمی گذرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انزراق شود
لقب عمرو بن هند بدان جهت که صد کس را از بنی تمیم سوخته بود. (منتهی الارب). رجوع به عمرو و الاعلام زرکلی ج 3 ص 838 شود لقب ابن نعمان بن منذر. (منتهی الارب)
لقب عمرو بن هند بدان جهت که صد کس را از بنی تمیم سوخته بود. (منتهی الارب). رجوع به عمرو و الاعلام زرکلی ج 3 ص 838 شود لقب ابن نعمان بن منذر. (منتهی الارب)
نیک سوزاننده به آتش. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوزاننده. - پتاس محرق، رجوع به پطاس محرق شود. - سود محرق، ئیدرات سدیم را گویند که یکی از قلیائیات قوی است و فرمول شیمیائی آن NaoH است. در صنعت مورد استعمال فراوان دارد و در صابون سازی به کار میرود. ، هر چه سبب شود تشنگی را. (ناظم الاطباء). چراگاه که تشنه گرداند شتران را. (از منتهی الارب)
نیک سوزاننده به آتش. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوزاننده. - پتاس محرق، رجوع به پطاس محرق شود. - سود محرق، ئیدرات سدیم را گویند که یکی از قلیائیات قوی است و فرمول شیمیائی آن NaoH است. در صنعت مورد استعمال فراوان دارد و در صابون سازی به کار میرود. ، هر چه سبب شود تشنگی را. (ناظم الاطباء). چراگاه که تشنه گرداند شتران را. (از منتهی الارب)
نیک سوزاننده به آتش. (از منتهی الارب). سوزاننده. سوزنده: بدانست که جوان در تب مطبق عشق است و در حرارت محرق هجران. (سندبادنامه ص 189). گر ترش روی است آن دی مشفق است صیف خندان است اما محرق است. مولوی. ، حریقه سازنده، اذیت رساننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
نیک سوزاننده به آتش. (از منتهی الارب). سوزاننده. سوزنده: بدانست که جوان در تب مطبق عشق است و در حرارت محرق هجران. (سندبادنامه ص 189). گر ترش روی است آن دی مشفق است صیف خندان است اما محرق است. مولوی. ، حریقه سازنده، اذیت رساننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
سوزان. (ناظم الاطباء). - سودای محترق، اندیشه و خیال سوزان و باطل و بیهوده: من بازگشتم و با خویشتن گفتم همه از سوداهای محترق است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 621). بوسهل بخندید و گفت این سودایی است محترق اشرب و اطرب و دع الدنیا. (تاریخ بیهقی ص 604). - محترق ساختن، بسوختن. (یادداشت مرحوم دهخدا). سوزاندن. - محترق شدن، بسوختن. (یادداشت مرحوم دهخدا). سوختن و افروخته شدن. (ناظم الاطباء). - محترق کردن، سوزانیدن و برافروختن و آتش سوزان کردن. (ناظم الاطباء). ، در اصطلاح نجوم، گذشتن سیاره ای از محاذات قرص آفتاب که در آن وقت دیده نشود و چنان گمان آید که بسوخته است. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چو تیر محترقم ز آفتاب پاییزی فتاد کار چو با آفتاب و تیر مرا. سوزنی
سوزان. (ناظم الاطباء). - سودای محترق، اندیشه و خیال سوزان و باطل و بیهوده: من بازگشتم و با خویشتن گفتم همه از سوداهای محترق است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 621). بوسهل بخندید و گفت این سودایی است محترق اشرب و اطرب و دع الدنیا. (تاریخ بیهقی ص 604). - محترق ساختن، بسوختن. (یادداشت مرحوم دهخدا). سوزاندن. - محترق شدن، بسوختن. (یادداشت مرحوم دهخدا). سوختن و افروخته شدن. (ناظم الاطباء). - محترق کردن، سوزانیدن و برافروختن و آتش سوزان کردن. (ناظم الاطباء). ، در اصطلاح نجوم، گذشتن سیاره ای از محاذات قرص آفتاب که در آن وقت دیده نشود و چنان گمان آید که بسوخته است. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چو تیر محترقم ز آفتاب پاییزی فتاد کار چو با آفتاب و تیر مرا. سوزنی