جدول جو
جدول جو

معنی محرمی - جستجوی لغت در جدول جو

محرمی
(مَ رَ)
از شاعران ایران در دربار سلطان حسین بایقرا بوده است. این قطعه از اوست:
بی رخت روز و شبم در الم و غم گذرد
بی الم بر من مسکین نفسی کم گذرد.
بی مه روی تو هر صبح سعادت که دمد
به من غمزده همچون شب ماتم گذرد.
(قاموس الاعلام ترکی)
ازشاعران قرن نهم هجری عثمانی. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
محرمی
(مَرَ)
عمل محرم. حالت و چگونگی محرم. محرمیت. محرم بودن. صداقت و راستی. اعتماد برای نهفتن راز. (از ناظم الاطباء). رازداری. سرنگهداری:
زید از سر محرمی و خاصی
برده ز میان عمرو عاصی.
نظامی (لیلی و مجنون، ملحقات ص 242).
وحدت گزین و همدمی از دوستان مجوی
تنهانشین و محرمی از دودمان مخواه.
خاقانی.
پس زبان محرمی خود دیگر است
همدلی از همزبانی بهتر است.
مولوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محرم
تصویر محرم
(پسرانه)
حرام شده، ماه اول از سال قمری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محرم
تصویر محرم
کسی که احرام حج بسته باشد، کسی که جامۀ احرام بر تن دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرم
تصویر محرم
ماه اول از سال هجری قمری، شهرالحرام، محرم الحرام. این ماه را برای آن محرم گفته اند که عرب در این ماه جنگ کردن را حرام می دانستند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ کَرْ رَ)
نسبت است به مکرمیه که نام گروهی از خوارج است. (ازانساب سمعانی). و رجوع به مکرمیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
از مردم هرات و از شعرای نیمۀ اول قرن دهم بود و اکثر اوقات در ماوراء النهر اقامت داشت. این رباعی از اوست:
شوخی که نقاب از رخ خود برنگرفت
جز جور و جفا طریق دیگر نگرفت
گفتیم برافروز شبی شمع وصال
افسوس که گفتیم بسی در نگرفت.
و رجوع به مجالس النفایس ص 169 و فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مِ ری ی)
انتسابی است به طایفه ای از فرقۀ بابکیۀ خرمیه که در ایام بابک خرم دین سرخ پوش بودند. (از انساب سمعانی). رجوع به خرمیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَرْ رِ)
منسوب است به مخرم محله ای به بغداد که گروه کثیری بدان نسبت دارند و رجوع به مخرم و الانساب سمعانی ج 2 ص 514 ورق ب و 514 ورق الف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
حمایت کننده و نگاهدارنده و دفاع کننده. (از منتهی الارب) ، وکیل دادگستری. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَمْ می)
آن که تیر در نشانه اندازد. (آنندراج). به نشانه اندازندۀ تیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترمی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رِ)
نویسندگی و منشی گری. (ناظم الاطباء). عمل محرر. رجوع به محرر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رَ)
دهی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان خرمشهر در خوزستان با 1700 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از احتماء. پرهیزکننده و نگهدارنده خود را. (آنندراج). کسی که احتراز میکند و پرهیز مینماید و خود را بازمیدارد. پرهیزکننده، عاقبت اندیش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ مَ)
حرمان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رَ مَ)
مؤنث محرّم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به محرّم شود، ماده شتری که ریاضت وی تمام نشده و به سواری درنیامده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رِ مَ)
مؤنث محرّم. رجوع به محرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَکْ کِ)
انتسابی است به محکمه که طایفه ای از خوارج باشند. (از انساب سمعانی). رجوع به محکمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
حالت و چگونگی محکم. استواری. سختی. سفتی. بستگی. (ناظم الاطباء). حصانت. رصانت. رزانت. استحکام. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
بنگر به چه محکمی ببسته ست
مر جان ترا بدین تن اندر.
ناصرخسرو.
بسا رخنه که اصل محکمی هاست
بسا انده که در وی خرمی هاست.
نظامی.
میخ زرین و مرکز زمی است
نام روئین دزش ز محکمی است.
نظامی.
از قلاع معبد که به مزید مناعت و محکمی مشهور است و وصف آن در کتب تواریخ مسطور و مذکور، قلعۀ فیروزکوه است. (ظفرنامۀ یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 407). رجوع به محکم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
ج محرم (در حالت نصبی و جری). رجوع به محرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رِ)
ج محرّم (در حالت نصبی و جری). رجوع به محرم شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
محرم بودن. محرمی. رازداری: و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... چهارم موضع شناختن راز و وقوف بر محرمیت دوستان. (کلیله و دمنه). رجوع به محرم شود، خویشی. حرام بودگی نکاح به سبب خویشی نزدیک.
- صیغۀ محرمیت، اجرای صیغۀ عقد منقطع میان دختر و مردی تا از راه مصاهرت، مادر دختر و یا دختر مادر بر مردی بیگانه محرم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حالت محروم. حرمان. بی نصیبی. بی بهرگی. مأیوسی. نامرادی. ناامیدی:
حرص رباخواره ز محرومی است
تاج رضا بر سر محکومی است.
نظامی.
برو شکر کن چون به نعمت دری
که محرومی آید ز مستکبری.
سعدی.
نرفتم به محرومی از هیچ کوی
چرا از در حق شوم زردروی.
سعدی.
گذار بر ظلمات است، خضر راهی کو
مباد کآتش محرومی آب ما ببرد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از محکمی
تصویر محکمی
استواری، سختی، بستگی، استحکام
فرهنگ لغت هوشیار
محرمه در فارسی مونث محرم - و: مشکویی پردگی مونث محرم: جمع محرمات. مونث محرم حرام کرده شده، زن حرم جمع محرمات. مونث محرم جمع محرمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محامی
تصویر محامی
وکیل دادگستری، مدافع شخص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرمی
تصویر مجرمی
در تازی نیامده بزهکاری مجرم بودن مجرمیت
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده ز بهری بی بهرگی بی برگی محرومان ماندن حرمان بی نصیبی: گذار بر ظلمات است خضر راهی کو مباد کاتش محرومی آب ما ببرد. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محرم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع محرم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده همرازی همدلی محرم بودن: بخلوت خانه سلوت راه یافتند و چون دو هم آواز در پرده محرمیت ساخته چین از پیشانی امانی بگشودند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محامی
تصویر محامی
((مُ))
حمایت کننده، دفاع کننده، وکیل دادگستری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرمیت
تصویر محرمیت
((مَ رَ یَّ))
محرم بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرم
تصویر محرم
رازدار، آشنا
فرهنگ واژه فارسی سره
استحکام، استواری، پایداری، سختی، صلابت، صلبی
متضاد: سستی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
محرومیت
دیکشنری اردو به فارسی