جدول جو
جدول جو

معنی محثو - جستجوی لغت در جدول جو

محثو
(مَ ثُوْ وِ)
نعت مفعولی از حثو. خاک پاشیده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محشو
تصویر محشو
پر، انباشته، آکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محو
تصویر محو
از بین بردن، زایل کردن، کنایه از بسیار شیفته و توجه کننده به چیزی، کنایه از ویژگی آنچه کاملاً آشکار و مشخص نیست، مبهم، در تصوف مقابل اثبات، از بین بردن صفات و عادات بشری برای رسیدن به ذات خداوند، محق
محو شدن (گشتن): کنایه از سترده شدن، از بین رفتن، نابود گشتن، در تصوف رسیدن به مقام محو
محو کردن (گردانیدن): ستردن، نابود ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ثِ)
برانگیزاننده و تحریص کننده. (ناظم الاطباء). محث. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ نُوو)
پشت دوتاشده از کلان سالی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
خاک پاشیدن بر. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). و در حدیث آمده است: ’احثوا علی وجوه المداحین التراب’، ریخته و پاشیده شدن خاک. حثی. تحثاء، عطای اندک دادن. اندک چیزی دادن. اندک دادن عطا. (از منتهی الارب). و رجوع به ذیل دزی ج 1 ص 248 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَ)
نعت مفعولی از احثال: صبی محثل، کودک بد خورش داده شده. کودک بد پرورانیده شده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ قُوْو)
گرفتار درد تهیگاه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محقی ّ، گرفتار درد شکم از خوردن گوشت. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء). آن که شکم او از خوردن گوشت درد گیرد. (آنندراج). محقی. رجوع به محقی شود
لغت نامه دهخدا
(مَحَثْ ثَ)
برانگیختگی و برافژولیدگی و مهمیززدگی. (ناظم الاطباء) : فرس جوادالمحثه، اسبی که پس از دویدن چون وی را برافژولند باز بدود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ شُوو)
نعت مفعولی از حشو. پرکرده. انباشته. آگنده. (ناظم الاطباء). آگنده و پر کرده شده ومملو. (غیاث) (آنندراج) ، به حشو آگنده. به آگنه کرده. باحشو. بامغز. (یادداشت مرحوم دهخدا). قبائی محشو، پنبه در نهاده. (مهذب الاسماء). لایی دار. بالایی. لائی زده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، حاشیه زده. حاشیه نوشته. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثِ)
زنی که خورش ندهد کودک را و بد پروراند. (آنندراج) ، کسی که روزگار با وی موافقت نکند
لغت نامه دهخدا
پاک کردن حروف و نقوش را از لوح، پاک کردن نوشته و نقش و جز آن را، زایل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محو
تصویر محو
((مَ))
ستردن، زایل کردن، نابود کردن، پاک کردن نوشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محو
تصویر محو
تتلاشى
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از محو
تصویر محو
Extermination
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محو
تصویر محو
extermination
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از محو
تصویر محو
уничтожение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از محو
تصویر محو
השמדה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از محو
تصویر محو
extermínio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محو
تصویر محو
تباہی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از محو
تصویر محو
বিলুপ্তি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از محو
تصویر محو
การทำลาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از محو
تصویر محو
uharibifu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از محو
تصویر محو
絶滅
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از محو
تصویر محو
消灭
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از محو
تصویر محو
말살
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از محو
تصویر محو
eksterminacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از محو
تصویر محو
pemusnahan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از محو
تصویر محو
उन्मूलन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از محو
تصویر محو
sterminio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از محو
تصویر محو
Vernichtung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محو
تصویر محو
exterminio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از محو
تصویر محو
vernietiging
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از محو
تصویر محو
винищення
دیکشنری فارسی به اوکراینی