جدول جو
جدول جو

معنی محتکر - جستجوی لغت در جدول جو

محتکر
کسی که غله یا جنس دیگر را برای افزایش قیمت در انبار نگه دارد، احتکار کننده
تصویری از محتکر
تصویر محتکر
فرهنگ فارسی عمید
محتکر
(مُ تَ کَ)
حکر. غله که نگاهدارند تا به گرانی فروشند. (از منتهی الارب). غلۀ انبارشده برای گران فروختن
لغت نامه دهخدا
محتکر
(مُ تَ کِ)
نعت فاعلی از احتکار. غله نگاهدارنده تا به گرانی فروشد. (از منتهی الارب). حکر. انبارکننده. انباردار. غله فروش که به نیت گرانی غله را نگاهدارد. (غیاث). آنکه غله را بنهد تا گران شود آنگاه بفروشد. متربص. بندار. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنکه غله بنهد امید گرانی را. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
محتکر
انبار کننده، آنکه غله را نگاه دارد تا گران شود و آنگاه آن را بفروشد
فرهنگ لغت هوشیار
محتکر
((مُ تَ کِ))
کسی که کالاها را در انبار نگه می دارد تا پس از گران شدن بفروشد
تصویری از محتکر
تصویر محتکر
فرهنگ فارسی معین
محتکر
انبارکننده کالا وارزاق، احتکارکننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبتکر
تصویر مبتکر
کسی که چیز تازه ای به وجود بیاورد، ابتکار کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتضر
تصویر محتضر
کسی که در حال مرگ و جان کندن است
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ ذِ)
پرهیزکننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
آنکه لازم گیرد سر کتف شتر (حارک) را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که لازم می گیرد حارک شتر خود را در سواری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَ)
نعت مفعولی از احتضار. مرد نزدیک به مرگ. (منتهی الارب). بیمار که در حال احتضار است. آنکه در حال نزع است. آنکه مشرف به موت است. که با مرگ دست به گریبان است. که در حال جان کندن است. مشرف به مرگ و آنکه در حال احتضار باشد. (ناظم الاطباء) ، کثیرالاّفه. که جن بر او حاضر آید: اللبن محتضر فغط انأک. (منتهی الارب) ، یعنی شیر حاضر است پر نما ظرف خود را از آن زیرا که کثیرالآفه است و جن بر آن حاضر می شود. (ناظم الاطباء). رجوع به محضور و محضوره شود، کل شرب محتضر، ای یحضرون حظوظهم من الماء و تحضر الناقه حظها منه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضِ)
نعت فاعلی از احتضار. مردم شهری شونده. به شهر آینده. (منتهی الارب). خلاف بادی. (ناظم الاطباء) ، حاضرشونده. (ازمنتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جفاکار و آزارکننده. (ناظم الاطباء) ، دونده. (از منتهی الارب). اسب دونده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ظَ)
نعت مفعولی از احتظار. شاخه های حظیره ساخته شده. (ناظم الاطباء) ، حظیره کرده شده
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ظِ)
نعت فاعلی از احتظار. آنکه حظیره سازد. (منتهی الارب). حظیره سازنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، هشیم محتظر، درخت خشک در هم ریخته. قوله تعالی: انا ارسلنا علیهم صیحهً واحده فکانوا کهشیم المحتظر. (قرآن 31/54)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنکه اندک شیر یابد به جهت قحط و کمی. (منتهی الارب). کسی که در قحطی و در سختی مقدار کمی شیر یابد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَ)
هوشیار و آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
نعت فاعلی از احتفار. کنندۀ زمین به آهن. (از منتهی الارب). کننده زمین را. (آنندراج). کننده. کاونده. حفرکننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَ)
نعت مفعولی از احتقار. پست و فرومایه و کمینه. (ناظم الاطباء) :
تو مگو کاین مس برون بد محتقر
در دل اکسیر چون گشته ست زر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
نعت فاعلی از احتقار. کسی که بنظر خواری و فرومایگی مینگرد. (ناظم الاطباء). خرد و کوچک شمرنده کسی را. خرد و خوار شمرنده کسی را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
نعت فاعلی از احتکام. حاکم و حکم کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
استوار و پایدار و برقرار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَکْ کِ)
کسی که غله را گردآورده نگاه دارد تا به گرانی فروشد. (ناظم الاطباء). محتکر
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
پستان پرشیر، ابر نیک بارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به اشتکار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
آنکه برگزیند حجره را برای خود و منار بر آن نصب کند تا دیگری در آن تصرف نکند. (آنندراج). کسی که نشان و علامت می گذارد در جائی و آن را برای خود بر می گزیند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ رَ)
مؤنث محتکر
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَ رَ)
مؤنث محتکر.
- غلات محتکره، غلات انبارشده برای گران فروختن
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفتکر
تصویر مفتکر
اندیشه کننده، فکر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
مرد نزدیک به مرگ، بیمار که در حال احتضار است، آنکه مشرف به موت است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتقر
تصویر محتقر
خرد داننده خوار شمرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتکم
تصویر محتکم
حاکم و حکم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتکر
تصویر مبتکر
ابتکار کننده، نو آور ابتکار شده، نوآورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتکر
تصویر مبتکر
((مُ تَ کِ))
کسی که چیز تازه ای به وجود آورده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتضر
تصویر محتضر
((مُ تَ ض))
به شهر آینده، حاضر شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتضر
تصویر محتضر
((مُ تَ ضَ))
کسی که در حال احتضار و مرگ باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتکر
تصویر مبتکر
نوآور
فرهنگ واژه فارسی سره