جدول جو
جدول جو

معنی محتق - جستجوی لغت در جدول جو

محتق
(مُ تَق ق)
زخم نافذ و راست. (ناظم الاطباء). محتقه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محاق
تصویر محاق
سه شب آخر ماه قمری که ماه دیده نمی شود، آخر ماه قمری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محقق
تصویر محقق
درست و استوار، قطعی و مسلّم، به حقیقت پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتق
تصویر مشتق
چیزی که از چیز دیگر جدا شده باشد، جدا شده، در دستور زبان علوم ادبی کلمۀ پسونددار یا پیشونددار، در دستور زبان علوم ادبی کلمۀ گرفته شده از فعل مانند جویا، شکافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرق
تصویر محرق
سوزاننده، آنچه سبب تشنگی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتد
تصویر محتد
اصل و تبار، نژادونسب
فرهنگ فارسی عمید
(مُتَ قِ)
نعت فاعلی از احتقاد. باران که ایستاده شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
نعت فاعلی از احتقاب. آنکه چیزی را ذخیره کند و ببندد آن را در دنبالۀ پالان یا چوب آن. (از منتهی الارب). ذخیره کننده. پس اندازکننده. (از ناظم الاطباء). کسی که چیزی را بردارد و حمل نماید، احتقب الاثم ، برداشت گناه را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَ)
نعت مفعولی از احتقار. پست و فرومایه و کمینه. (ناظم الاطباء) :
تو مگو کاین مس برون بد محتقر
در دل اکسیر چون گشته ست زر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
نعت فاعلی از احتقار. کسی که بنظر خواری و فرومایگی مینگرد. (ناظم الاطباء). خرد و کوچک شمرنده کسی را. خرد و خوار شمرنده کسی را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
نعت فاعلی از احتقاق. خصومت کننده. مشغول به نزاع و خصومت، اسب باریک میان شونده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
نعت فاعلی از احتقان. بازدارنده و نگاهدارنده. (از منتهی الارب) ، کسی که گرفتار حبس البول شده باشد. (ناظم الاطباء). بیمار حقنه گیرنده از بند شدن بول. (از منتهی الارب) ، جمعشونده. گردآینده (شیر، خون) ، در اصطلاح پزشکی، نسجی که در آن خون بسیار جمع شده باشد. نسجی که خون بیشتری در آن مانده باشد و در نتیجه دچار ازدیاد حجم شده باشد.
- محتقن شدن، محتقن گردیدن.
- محتقن گردیدن، حبس شدن. در یکجا جمع شدن. محتقن شدن: اگر شاخ بادام بوستانی ببرند و موضع بریدۀ او را به روغن بیالایند سالها بادامهای شاخ تلخ آید ازبهر آنکه روغن منافس آن را ببندد تا حرارت و بخارات اندرآن شاخ محتقن گردد و ثمر آن را تلخ گرداند. (قراضۀ طبیعیات ص 49).
- محتقن گشتن، محتقن گردیدن
لغت نامه دهخدا
(مُ تَقْ قَ)
مؤنث محتق. طعنه محتقه،زخم نافذ و راست غیر میل کرده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفتق
تصویر مفتق
شکاف پیراهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتق
تصویر معتق
آزاد شده برده آزاد شده کهنه دیرینه سالینه آزاد شده (بنده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستق
تصویر مستق
پارسی تازی گشته مشته چغانه چغانه
فرهنگ لغت هوشیار
لفظی است که از لفظ دیگر گرفته شده و فارسیان بتخفیف هم آرند، کلمه گرفته شده از کلمه دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محقق
تصویر محقق
تحقیق کننده، پژوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیق
تصویر محیق
پیکان باریک و تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرق
تصویر محرق
نیک سوزاننده به آتش
فرهنگ لغت هوشیار
موی سترده، پرواز رس سر تراش استره گر، نیمه پر، کم رسیده خرما، لاغر: گوسپند استره تیغ سر تراشی - گلیم درشت تیغی که بدان موی تراشند استره، گلیم درشت جمع محالق. تیغی که بدان موی تراشند استره، گلیم درشت جمع محالق. موی سترده موی تراشیده، خرمایی که ثلث آن پخته باشد، محل پرواز ببالا و دور زدن: چون خسرو از شکار گاه باز آمد شاهین همت را پرواز داده و طایر و واقع گردون را معلق زنان از اوج محلق خویش در مخلب طلب آورده... خنور اندک خالی، رطب اندک رسیده، گوسفند لاغر، آنکه موی را خوب بسترد سر تراش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتد
تصویر محتد
اصل و تبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محترق
تصویر محترق
سوخته شده، آتش گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی: کاهماهی شب هایی که ماه رو به کاهش است، در فارسی: بی ماهی سه شب پایان ماه که از زمین ماه دیده نمی شود، پوشیده شده فرو پوشیده پوشیده شده احاطه شده، حالت ماه (قمر) در سه شب آخر ماه قمری که از زمین دیده نمیشود: ایمن شود فلک ز محاق و خسوف ماه گر ماه را بر تو فرستد بزینهار. (معزی)، سه شب آخر ماه قمری که در آن قمر بحالت محاق است
فرهنگ لغت هوشیار
شاشبند، گرد آینده، خونبار بیماری که بحبس بول دچار شود، بیماری که برای بهبود از بند شدن بول حقنه گیرد، نسجی که در آن خون زیاد جمع شده باشد نسجی که خون بیشتری در آن مانده باشد و در نتیجه دچار ازدیاد حجم شده باشد، جمع شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتقر
تصویر محتقر
خرد داننده خوار شمرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتقن
تصویر محتقن
((مُ تَ ق))
بیماری که به حبس بول دچار شود، بیماری که برای بهبود از بند شدن بول حقنه گیرد، نسجی که در آن خون زیاد جمع شده باشد، نسجی که خون بیشتری در آن مانده باشد و در نتیجه دچار ازدیاد حجم شده باشد، جمع شونده، گرد آینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاق
تصویر محاق
((مُ))
پوشیده شده، احاطه شده، سه شب آخر ماه قمری که در آن ماه از چشم ناظر زمینی دیده نمی شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرق
تصویر محرق
((مُ رِ))
سوزاننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرق
تصویر محرق
((مُ حَ رَّ))
سوخته شده، آب جوش داده به آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرق
تصویر محرق
((مُ حَ رِ))
نیک سوزاننده به آتش، آن چه موجب تشنگی گردد، دوایی را گویند که پس از مالیدن بر روی پوست بدن ایجاد سوزش و تحریک شدید کند، مانند، فرفیون، خردل و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محترق
تصویر محترق
((مُ تَ رِ))
سوخته، سوزان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتد
تصویر محتد
((مَ تِ))
اصل، نسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشتق
تصویر مشتق
برگرفته، فرامده، شیب، آمده از
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محقق
تصویر محقق
پژوهشگر، پژوهنده
فرهنگ واژه فارسی سره