جدول جو
جدول جو

معنی محتسبی - جستجوی لغت در جدول جو

محتسبی
(مُ تَ سِ)
عمل و شغل محتسب:
انصاف تو مصریست که در رستۀ او دیو
نظم از جهت محتسبی داده دکان را.
انوری.
، ادارۀ احتساب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محتسبی
در تازی نیامده باز شماری عمل و شغل محتسب احتساب
تصویری از محتسبی
تصویر محتسبی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محتسب
تصویر محتسب
مامور رسیدگی به اجرای احکام شرعی، داروغه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستسقی
تصویر مستسقی
مبتلا به استسقا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
حساب کردن، با کسی حساب کردن، به حساب و کتاب کسی رسیدن، کنایه از رسیدگی و بررسی امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهتابی
تصویر مهتابی
روشن (از نور ماه)، نوعی لامپ استوانه ای، لامپ فلورسنت، ایوان جلو عمارت
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
نعت فاعلی از احتباء. کسی که در خودپیچد جامه را یا پشت و ساقین را با فوطه بندد. (منتهی الارب). آنکه ساقین را با فوطه بندد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
نعت فاعلی از احتساب. شمارکننده. شمارنده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بشمارآورنده. (آنندراج) ، آزماینده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فقه) در اصطلاح فقهی انتساب بعمل احتساب می باشد که عبارت است از امر به معروف و نهی از منکر. (از انساب سمعانی). نهی کننده از چیزهایی که در شرع ممنوع باشد (غیاث). مأمور حکومتی شهر که کار او بررسی مقادیر و اندازه ها و نظارت در اجرای احکام دین و بازدارنده از منهیات و اعمال نامشروع و آزمایش صحت و پاکی مأکولات و زرع بود. رجوع به حسبه و احتساب شود: و چون پیر شوند محتسب گردند و ایشان را محتسب معروف گر خوانند. (حدود العالم). هیچکس را زهره نبود که شراب آشکارا خورد که چاووشان و محتسبان گماشته بودند. (تاریخ بیهقی ص 543).
حاکم در محفل خوبان بروز
نیمشبان محتسب اندر شراب.
ناصرخسرو.
اگر ترا محتسب بدین حال بیند حد بزند. (سیاست نامه ص 52).
در دخل هر شحنه و محتسب را
گشاده ست تا هست ازارت گشاده.
سوزنی.
بر اهل بازار و محترفه محتسبی امین بگماشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 439).
محتسب گوئی به ماه روزه جام می شکست
کان شکسته جام را رسوای خاور ساختند.
خاقانی.
دست و زبانش چرا نداد بریدن
محتسب شرع و پیشوای صفاهان.
خاقانی.
پیشکش خلعت زندانیان
محتسب و ساقی روحانیان.
نظامی.
محتسب صنع مشو زینهار
تا نخوری دره ای ابلیس وار.
نظامی.
گفت هان ای محتسب بگذار و رو
از برهنه کی توان بردن گرو.
مولوی.
محتسب گو چنگ میخواران بسوز
مطرب ما خوب نائی میزند.
سعدی.
ای محتسب از جوان چه خواهی
من توبه نمیکنم که پیرم.
سعدی.
قاضی ار با ما نشیند برفشاند دست را
محتسب گر می خورد معذور دارد مست را.
سعدی.
محتسب گوید که بشکن ساغر و پیمانه را
غالباً دیوانه پندارد من فرزانه را.
سلمان ساوجی.
محتسب خم شکست و من سر او
سن بالسن و الجروح قصاص.
حافظ (چ بمبئی ص 267).
نه قاضیم نه مدرس نه محتسب نه فقیه
مرا چه کار که منع شرابخواره کنم.
حافظ.
- محتسب البلد، کسی که نهی از منکر میکند. (ناظم الاطباء).
- امثال:
محتسب را درون خانه چه کار. (از مجموعۀ امثال چ هند).
محتسب سیه مست است مست را چه می گیرد
(امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1503)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَ)
حاصل کرده شده چه مکتسب مصدر میمی نیز است به معنی اکتساب و چون یاء نسبت به مصدر ملحق شود گاهی معنی مفعول حاصل می آید. (غیاث). هر چیز حاصل کرده شده و کسب شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
حارث بن اسد از متصوفه است. رجوع به حارث بن اسد و نیز انساب سمعانی و خاندان نوبختی عباس اقباس اقبال ص 119 و کلام شبلی ص 27 و غزالی نامه ص 107 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منتسبه
تصویر منتسبه
مونث منتسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتسبین
تصویر منتسبین
جمع منتسب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرابی
تصویر محرابی
مهرابی گونه ای شمشیر منسوب به محراب: ، مسجد، نوعی شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتسبه
تصویر مکتسبه
مکتسبه در فارسی مونث مکتسب: الفنجیده مونث مکتسب، جمع مکتسبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهتابی
تصویر مهتابی
یا تخت مهتابی، نوعی آتشبازی، زرد کمرنگ شبیه بمهتاب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مکتسب، الفنجیدگان جمع مکتسب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستسبع
تصویر مستسبع
خود باخته هراسان وحشت زده
فرهنگ لغت هوشیار
خشکا ماری (خشک آمار استسقا)، آبخواه کسی که آب برای نوشیدن طلبد آب خواه، کسی که بمرض استسقاء مبتلی است: گفت من مستسقیم آبم کشد گرچه میدانم که این آبم کشد. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتجبین
تصویر محتجبین
جمع محتجب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده فریبکاری ترفندگری حیله گری مکاری: بانگ درویشان و محتاجان نیوش تا نگیرد بانگ محتالیت گوش. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتجبه
تصویر محتجبه
مونث محتجب
فرهنگ لغت هوشیار
محاسبه: اما مقام محاسبت در پیش ترازو بود، محاسبت آنست که طاعات و معاصی را با خود حساب کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
حساب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محاسب، آمار نیتاران شمار گران ایار گیران جمع محاسب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتسب
تصویر محتسب
شمار کننده، شمارنده، آزماینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتسبی
تصویر مکتسبی
پوشنده گلیم در بر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محتسب، باز شماران جمع محتسب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتسب
تصویر محتسب
((مُ تَ س))
حساب کننده، داروغه، مأمور حکومت که وظیفه اش امر به معروف و نهی از منکر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
((مُ س بِ))
حساب کردن، رسیدگی به حساب، حساب چیزی را نگه داشتن، جمع محاسبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرابی
تصویر محرابی
منسوب به محراب، مسجد، نوعی شمشیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستسقی
تصویر مستسقی
((مُ تَ))
آب خواهنده، مبتلا به بیماری استسقاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستسبع
تصویر مستسبع
((مُ تَ بَ))
وحشت زده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهتابی
تصویر مهتابی
((مَ))
ایوان جلوی عمارت، نوعی لامپ که نورش به رنگ مهتاب است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
شمارش، برآورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محتاطی
تصویر محتاطی
Discreetness
دیکشنری فارسی به انگلیسی