جدول جو
جدول جو

معنی محبک - جستجوی لغت در جدول جو

محبک(مُ حَبْ بَ)
مرغول موی. محبک الشعر، مرغوله موی. و در حدیث در صفت دجال است که او محبک الشعر بود یا سری حبک داشت یعنی مرغول بود. (از منتهی الارب) ، گلیم مخطط. (ناظم الاطباء). کساء محبک، ای مخطط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منبک
تصویر منبک
گیاهی که از آن جارو تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محبت
تصویر محبت
دوستی، میل طبع به سوی چیز لذت بخش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشبک
تصویر مشبک
شبکه دار مانند پنجره، سوراخ سوراخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محبس
تصویر محبس
زندان، جایی که محکومان و تبهکاران را در آنجا نگه می دارند، محبس، بندیخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرک
تصویر محرک
تحریک کننده، ایجادکنندۀ حساسیت، به حرکت درآورنده، جنباننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محبر
تصویر محبر
کسی که چیزی را نیکو و آراسته می کند، آنکه خط را زیبا می نویسد، آنکه سخن یا شعر را با کلمات زیبا می آراید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محبت
تصویر محبت
دوست داشتن، مهر، دوست داری
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز درهم آمده و درهم آمیخته شده، سوراخ سوراخ، غلبه کن، با شبکه، چشمه چشمه تنیده روزنداری توری دارای شبکه (مانند پنجره) سوراخ سوراخ: خورشید از رویش خجل گردون مشبک همچو دل... (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
خارش آور خارش آورنده، دوایی که در تماس با پوست بدن تولید خارش کند مانند کبیکج و گزنه
فرهنگ لغت هوشیار
تحریک شده، برانگیخته شده بن گردن بر انگیخته جنباک راننیتار هنگختار مو (اوستایی بهروز) مو تار انگیختار جنباننده پس یقین در عقل هر داننده هست - این که با جنبنده جنباننده هست (مولانا) سر کلاوه (گویش افغانی) بن گردن، تحریک شده برانگیخته جمع محرکین. تحریک کننده برانگیزاننده ورغلاننده جمع محرکین. یا محرک اول. ذات حق تعالی. یا محرک سرمدی. ذات حق تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
کار آزموده مرد استوار به تجربه ها. استوار خرد گرداننده محکم سازنده. مرد استوار به تجربه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبک
تصویر مسبک
کارگاه ریخته گری توپالگدازی
فرهنگ لغت هوشیار
خوشنویس، سخن آرای نیکو نویسنده خط، آراینده سخن و شعر: و بعد چنین گوید محرر این تالیف و محبر این تصنیف. . ، جمع محبرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محبل
تصویر محبل
بچه دان زن زمان آبستنی زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محبه
تصویر محبه
محبت در فارسی: دوستی دوشاکی مهر کاری همبراتی سنارش
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در زندان می اندازد بند کننده، حبس کننده حبس کردن، بازداشت و بند کردن کسی را، زندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محبل
تصویر محبل
((مَ بَ))
هنگام باردار شدن، زمان آبستنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشبک
تصویر مشبک
((مُ شَ بَّ))
شبکه دار، سوراخ سوراخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محکک
تصویر محکک
((مُ حَ کِّ))
خارش آورنده، دوایی که در تماس با پوست بدن تولید خارش کند مانند کبیکج و گزنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محنک
تصویر محنک
((مُ حَ نَّ))
مرد استوار به تجربه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محبس
تصویر محبس
((مَ بَ))
زندان، جمع محابس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرک
تصویر محرک
((مُ حَ رِّ))
حرکت دهنده، تحریک کننده، برانگیزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرک
تصویر محرک
((مُ حَ رَّ))
تحریک شده، برانگیخته، جمع محرکین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محبت
تصویر محبت
((مَ حَ بَّ))
مهربانی، لطف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محبر
تصویر محبر
((مُ حَ بِّ))
خوشنویس، آراینده سخن و شعر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محبس
تصویر محبس
زندان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محرک
تصویر محرک
رانه، جنباننده، انگیزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محرک
تصویر محرک
Agitator, Determent, Instigator, Motivating, Stimulant, Stimulus
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محبت
تصویر محبت
Favor, Affection, Fondness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محبت
تصویر محبت
afeição, favor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محرک
تصویر محرک
agitador, dissuasão, instigador, motivante, estimulante, estímulo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محبت
تصویر محبت
Zuneigung, Gefallen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محرک
تصویر محرک
Agitator, Abschreckung, Anstifter, motivierend, Stimulans, Reiz
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محبت
تصویر محبت
uczucie, przysługa, przywiązanie
دیکشنری فارسی به لهستانی