- محبوکه (مَ کَ)
تأنیث محبوک. ماده اشتر سخت. (مهذب الاسماء)
معنی محبوکه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زن محبوب، دوست داشته شده، آنکه یا آنچه مورد علاقه و محبت است، دوست، معشوق
(مَ)
لغت نامه دهخدا
اسب استواراندام، بعیر محبوک، اشتر استوارخلقت، ثوب محبوک، ثوب حبیک، جامۀ نیکوبافته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
محصوره در فارسی مونث محصور: بن بست دیوار بست مونث محصور جمع محصورات
محصوله در فارسی مونث محصول: میوک آیش فرآورده مونث محصول جمع محصولات
محتویه در فارسی مونث محتوی: فروست در بر دار درونمایه مونث محتوی جمع محتویات
محجوبه در فارسی مونث محجوب: پردگی پرد گین زن پرده نشین، کلون مونث محجوب: زن پرده نشین جمع محجوبات. یا محجوبه احمد. همزه احمد که حرف اول احمد باشد: تخته اول که الف نقش بست بر در محجوبه احمد نشست. (نظامی. مخزن الاسرار)، چوبی که در پس دروازه مینهند
محدوده در فارسی مونث محدود: دیوار بند ساماندار مرزین مونث محدود جمع محدودات
محذوره در فارسی مونث محذور ترسناک پرهیز شده، جنگ مونث محذور جمع محذورات
متبوعه در فارسی مونث متبوع: پیروی شده سالار مونث متبوع: وزارت متبوعه جمع متبوعات
متروکه در فارسی مونث متروک هلیده باز مانده مونث متروک: اموال متروکه جمع متروکات
محبوبه در فارسی مونث محبوب بنگرید به محبوب مونث محبوب زنی که مورد محبت مردی واقع شده معشوقه: بگشوده گره ز زلف زر تار محبوبه نیلگون عماری. (دهخدا مجموعه اشعار) جمع محبوبات
جانانه، دلارام، دلبر، دلبند، دلدار، دلستان، دوست، سوگلی، معشوقه، یار، گل محبوبه، گل شب