کسی که نیکو و آراسته میکند چیزی را. (ناظم الاطباء) ، نیکو خط نویسنده، آرایندۀ سخن و شعر: و بعد چنین گوید محرر این تألیف و محبر این تصنیف. (المعجم شمس قیس ص 1)
کسی که نیکو و آراسته میکند چیزی را. (ناظم الاطباء) ، نیکو خط نویسنده، آرایندۀ سخن و شعر: و بعد چنین گوید محرر این تألیف و محبر این تصنیف. (المعجم شمس قیس ص 1)
کسی که بر بدن او نشانه های گزیدگی کیکها باقی باشد، تیر نیکو تراشیده، برد محبر، چادر منقش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راه راه. مخطط. برد مخطط. برد مخطط به دو رنگ یا خاصه مخطط به خط سیاه و زرد. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ثم علاه و شرفه بزبرالحدید و النحاس المذاب و جعل خلاله عرقاً من نحاس اصفر فصار کانه برد محبر من صفره النحاس و سوادالحدید. (یاقوت در صفت یأجوج و مأجوج). از صوف رقعه ای به مختم رسانده اند وزحبر کاغذی به محبر نوشته اند. نظام قاری (دیوان ص 23). محبر بجست و مخیل بخواند حریری و شرب مقفل بخواند. نظام قاری (دیوان البسه ص 181)
کسی که بر بدن او نشانه های گزیدگی کیکها باقی باشد، تیر نیکو تراشیده، برد محبر، چادر منقش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راه راه. مخطط. برد مخطط. برد مخطط به دو رنگ یا خاصه مخطط به خط سیاه و زرد. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ثم علاه و شرفه بزبرالحدید و النحاس المذاب و جعل خلاله عرقاً من نحاس اصفر فصار کانه برد محبر من صفره النحاس و سوادالحدید. (یاقوت در صفت یأجوج و مأجوج). از صوف رقعه ای به مختم رسانده اند وزحبر کاغذی به محبر نوشته اند. نظام قاری (دیوان ص 23). محبر بجست و مخیل بخواند حریری و شرب مقفل بخواند. نظام قاری (دیوان البسه ص 181)
در بیت ذیل از منوچهری به جای محبّر آمده است به معنی خط نیکو نویسنده: به زیر پر قوش اندر همه چون چرخ دیباها به پر کبک بر خطی سیه چون خط محبرها. منوچهری. ، نشان کننده و علامت گذارنده، کسی که شادی کند. (ناظم الاطباء)
در بیت ذیل از منوچهری به جای مُحَبِّر آمده است به معنی خط نیکو نویسنده: به زیر پر قوش اندر همه چون چرخ دیباها به پر کبک بر خطی سیه چون خط محبرها. منوچهری. ، نشان کننده و علامت گذارنده، کسی که شادی کند. (ناظم الاطباء)
راهی که دو مکان را به هم وصل کند، راه ارتباطی مثلاً محور تهران ی قم، کنایه از چیزی که امور بر مبنای آن جریان یابد، اساس، مبنا، میله ای به شکل استوانه که جسمی به دور آن می گردد، در علم زمین شناسی خطی فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام می دهد
راهی که دو مکان را به هم وصل کند، راه ارتباطی مثلاً محور تهران ی قم، کنایه از چیزی که امور بر مبنای آن جریان یابد، اساس، مبنا، میله ای به شکل استوانه که جسمی به دور آن می گردد، در علم زمین شناسی خطی فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام می دهد
محبره. دوات. سیاهی دان. دویت. مرکب دان. ج، محابر: از مکر او تمام نپرداخت آنکه او پر کرد صدکتاب و تهی کرد محبره. ناصرخسرو. نسخۀ مکرش تمام ناید اگر من محبره سازم یکی چو چاه زباله. ناصرخسرو. متاع و اثاث طالب علمان که آن ورقی چند باشد و محبره و قلمدان بدوش و آغوش از آن بیت الاحزان بیرون کشید. (ترجمه محاسن اصفهان ص 3) سبب شادی و فراخی عیش. (ناظم الاطباء). النساء محبره، ای مظنه للحبور و السرور. (منتهی الارب)
محبره. دوات. سیاهی دان. دویت. مرکب دان. ج، محابر: از مکر او تمام نپرداخت آنکه او پر کرد صدکتاب و تهی کرد محبره. ناصرخسرو. نسخۀ مکرش تمام ناید اگر من محبره سازم یکی چو چاه زباله. ناصرخسرو. متاع و اثاث طالب علمان که آن ورقی چند باشد و محبره و قلمدان بدوش و آغوش از آن بیت الاحزان بیرون کشید. (ترجمه محاسن اصفهان ص 3) سبب شادی و فراخی عیش. (ناظم الاطباء). النساء محبره، ای مظنه للحبور و السرور. (منتهی الارب)
جعبه که در آن اسباب تحریر و قلم و دوات و کاغذ و جز آن گذارند. (ناظم الاطباء). مداددان. ج، محابر. (مهذب الاسماء). حبردان، در تداول زنان، صندوقچه. جعبه. مجری. (یادداشت مرحوم دهخدا)
جعبه که در آن اسباب تحریر و قلم و دوات و کاغذ و جز آن گذارند. (ناظم الاطباء). مداددان. ج، محابر. (مهذب الاسماء). حبردان، در تداول زنان، صندوقچه. جعبه. مجری. (یادداشت مرحوم دهخدا)
دیدن محبره درخواب، دلیل بر زنی است پاک و عالمه. اگر بیند که محبره داشت، دلیل است زنی بدین صفت بخواهد و از وی منفعت یابد اگر بیند که محبره او ضایع شد، دلیل زنش بمیرد. اگر زن ندارد، زنی از خویشان او بمیرد. محمد بن سیرین
دیدن محبره درخواب، دلیل بر زنی است پاک و عالمه. اگر بیند که محبره داشت، دلیل است زنی بدین صفت بخواهد و از وی منفعت یابد اگر بیند که محبره او ضایع شد، دلیل زنش بمیرد. اگر زن ندارد، زنی از خویشان او بمیرد. محمد بن سیرین