جعبه که در آن اسباب تحریر و قلم و دوات و کاغذ و جز آن گذارند. (ناظم الاطباء). مداددان. ج، محابر. (مهذب الاسماء). حبردان، در تداول زنان، صندوقچه. جعبه. مجری. (یادداشت مرحوم دهخدا)
محبره. دوات. سیاهی دان. دویت. مرکب دان. ج، محابر: از مکر او تمام نپرداخت آنکه او پر کرد صدکتاب و تهی کرد محبره. ناصرخسرو. نسخۀ مکرش تمام ناید اگر من محبره سازم یکی چو چاه زباله. ناصرخسرو. متاع و اثاث طالب علمان که آن ورقی چند باشد و محبره و قلمدان بدوش و آغوش از آن بیت الاحزان بیرون کشید. (ترجمه محاسن اصفهان ص 3) سبب شادی و فراخی عیش. (ناظم الاطباء). النساء محبره، ای مظنه للحبور و السرور. (منتهی الارب)
دیدن محبره درخواب، دلیل بر زنی است پاک و عالمه. اگر بیند که محبره داشت، دلیل است زنی بدین صفت بخواهد و از وی منفعت یابد اگر بیند که محبره او ضایع شد، دلیل زنش بمیرد. اگر زن ندارد، زنی از خویشان او بمیرد. محمد بن سیرین