محبره. دوات. سیاهی دان. دویت. مرکب دان. ج، محابر: از مکر او تمام نپرداخت آنکه او پر کرد صدکتاب و تهی کرد محبره. ناصرخسرو. نسخۀ مکرش تمام ناید اگر من محبره سازم یکی چو چاه زباله. ناصرخسرو. متاع و اثاث طالب علمان که آن ورقی چند باشد و محبره و قلمدان بدوش و آغوش از آن بیت الاحزان بیرون کشید. (ترجمه محاسن اصفهان ص 3) سبب شادی و فراخی عیش. (ناظم الاطباء). النساء محبره، ای مظنه للحبور و السرور. (منتهی الارب)