جدول جو
جدول جو

معنی محببه - جستجوی لغت در جدول جو

محببه
(مُ حَبْ بَ بَ)
مؤنث محبب. دوست داشته شده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محببه
(مَ)
از نامهای مدینۀ منوره. محبوبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محبوبه
تصویر محبوبه
(دخترانه)
مؤنث محبوب، دوست داشتنی، مورد محبت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محبره
تصویر محبره
مرکب دان، دوات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محبوبه
تصویر محبوبه
زن محبوب، دوست داشته شده، آنکه یا آنچه مورد علاقه و محبت است، دوست، معشوق
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَبْ بَ رَ)
مؤنث محبر، شاه محبره، گوسپندی که در چشمش نقطه های سیاه و سفید باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَبْ بَ رَ)
المحبره، قصیده ای است نونیه. رجوع شود برای وصف آن بعنوان ’الالفیهالمحبره’ در الذریعه (ج 2 ص 298). (یادداشتهای قزوینی ج 3 ص 285)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ رَ / رِ)
جعبه که در آن اسباب تحریر و قلم و دوات و کاغذ و جز آن گذارند. (ناظم الاطباء). مداددان. ج، محابر. (مهذب الاسماء). حبردان، در تداول زنان، صندوقچه. جعبه. مجری. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ رَ)
محبره. دوات. سیاهی دان. دویت. مرکب دان. ج، محابر:
از مکر او تمام نپرداخت آنکه او
پر کرد صدکتاب و تهی کرد محبره.
ناصرخسرو.
نسخۀ مکرش تمام ناید اگر من
محبره سازم یکی چو چاه زباله.
ناصرخسرو.
متاع و اثاث طالب علمان که آن ورقی چند باشد و محبره و قلمدان بدوش و آغوش از آن بیت الاحزان بیرون کشید. (ترجمه محاسن اصفهان ص 3)
سبب شادی و فراخی عیش. (ناظم الاطباء). النساء محبره، ای مظنه للحبور و السرور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حباب. با کسی دوستی کردن. (المصادر زوزنی). محاببه. تحابب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ بَ رَ / بَرْ رَ)
سیاهی دان. (منتهی الارب). (آنندراج). دوات و مرکب دان. حبردان. ج، محابر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
نامی مدینۀ رسول اﷲ را. (دمشقی)
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ خَ)
محابه. حباب. (منتهی الارب). با هم دوستی گرفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَبْ بَ بَ)
مؤنث مسبب که نعت مفعولی است از مصدر تسبیب. دشنام داده شده. رجوع به مسبب و تسبیب شود، ابل مسببه، شتران گزیده، بدان جهت که در وقت در شگفت شدن از آنهاگویند ’قاتلها اﷲ’. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَبْ بَ بَ)
گوسپند که روز میان دوشند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَبْ بَ بَ)
نوعی از گندم تیره سطبرخوشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَبْ بَ بَ)
سره مقببه، ناف باریک لاغر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ شَ)
زنی که مانند حبشی بچۀ سیاه زاید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
تأنیث محبوب. ج، محبوبات. (یادداشت مرحوم دهخدا)
محبوبه. رجوع به محبوبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ بَ)
زمین سنگ ناک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ سَ)
حسبان. پنداشتن چیزی را. (منتهی الارب). پنداشتن. پنداشت
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ بَ)
بالش خرد. (منتهی الارب). بالش کوچک. (از ناظم الاطباء). بالشتک. بالشتو
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ بَ)
جائی که در آن حب المحلب می روید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ بَ)
مؤنث محرب. قوم محربه، قومی بسیار جنگ آور و دلیر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محدبه
تصویر محدبه
مونث محدب
فرهنگ لغت هوشیار
محبوبه در فارسی مونث محبوب بنگرید به محبوب مونث محبوب زنی که مورد محبت مردی واقع شده معشوقه: بگشوده گره ز زلف زر تار محبوبه نیلگون عماری. (دهخدا مجموعه اشعار) جمع محبوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محبره
تصویر محبره
مرکب دان
فرهنگ لغت هوشیار
مسببه در فارسی مونث مسبب جتکساز مونث مسبب جمع مسببات. مونث مسبب جمع مسببات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محبه
تصویر محبه
محبت در فارسی: دوستی دوشاکی مهر کاری همبراتی سنارش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محجبه
تصویر محجبه
محجبه در فارسی مونث محجب: پردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محبوبه
تصویر محبوبه
((مَ بَ یا بِ))
معشوقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محبره
تصویر محبره
((مَ بَ رِ))
دوات و مرکب دان، جمع محابر
فرهنگ فارسی معین
چادری، حجابدار، حجابی، محجوبه
متضاد: بی حجاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جانانه، دلارام، دلبر، دلبند، دلدار، دلستان، دوست، سوگلی، معشوقه، یار، گل محبوبه، گل شب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن محبره درخواب، دلیل بر زنی است پاک و عالمه. اگر بیند که محبره داشت، دلیل است زنی بدین صفت بخواهد و از وی منفعت یابد اگر بیند که محبره او ضایع شد، دلیل زنش بمیرد. اگر زن ندارد، زنی از خویشان او بمیرد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب